تاشد آيينه ي رويت دل دانشور ما جز خيال تو هوايي نبود در سر ما
تا نهاديم سر خويش به خاك قدمت تاج بخش است به شاهان جهان افسر ما
به عنايت نظر افكن همي بر من زار سعداكبر شود از يك نظرت اختر ما
سايه اي بر دل زارم فكن از لطف كه نيست غير لطف تو در آفاق ،كسي ياور ما
گر نثارت دل وجان خواهي اينك دل وجان ور فدايت تن وسر ، اين تن ما ، اين سر ما
به صفايت اگر اي ماه بدوران كس نيست به وفا هم نبود هيچ كسي ، همسر ما
اي ولي الله ، اي حجت حق ، وه چه شود كه چو خورشيد بتابي به بام ودر ما
نقش شاهنشهيت نيست گر ازروي كرم تو بگويي كه (كمالي ) است غلام در ما
اثر طبع كمال سبزواري -به نقل از ص ۵۰ -سرودهاي امام مهدي -انتشارات قلم -قم -گرد آورنده : حسين حقجو