میلاد حسن سبط رسول اسا امشب تبریک به زهرای بتول است امشب شادند محمد وعلی زاین مولود خوش باش دعای ما قبول است امشب در کاخ نزول وحی قر آن آمد یا آیه ی نور، نور یزدان آمد از فاطمه وساقی کوثر پسری با نور محمدی نمایان آمد.....
در ولادت امام مجتبی (ع):پیک شادی دوستان را خوش خبر آورده است خوش خبر بر دوستان پیک سحر آورده است نیمه ی ماه خدا ماهی دگر آورده است سینه ی سینا عیان ، نور از شجر آورده است مژده ای اهل ولا طوبی ثمر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است باز شد باردگر از مرحمت درهای حق باب دوزخ بسته شداز لطف بی همتای حق برسفیر اعظم آمدآیت کبرای حق نیمه ی ماه صیام از بهر مهمانهای حق نعمت بی منتها از دادگر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است نور بارانآسمان گردیدهازماه زمین شد منور زین تجلی کاخ دانشگاه دین آشکار از بارگاه طیبین وطاهرین سبط اکبر آمده از دخت ختم المرسلین پیشوا بر امت خیر البشر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است دسته دسته بر زمین آمد ملک از آسمان بهر تبریک وبشارت سوی ختم مرسلان بحر رحمت شد به طغیان زامر خلاق جهان دست قدرت از دو دریای شرف امشب عیان از برای ساقی کوثر گهر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است ماه گردون چشم عبرت دوخته سوی زمین از برای کسب فیض ازچهره ی خورشید دین کاخ وحی کبریا روشن شد از نور مبین چشم عین الله اعظمباد روشن کین چنین زهره ظاهر از گریبانش قمر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است آمد آن استاد دانشگاه ختم الانبیاء آمد آن روشنگر برنامه ی صلح وصفا آمد آن رهبر که حق را سازد از باطل جدا پرده از رخ برگرفت آیینه ایزد نما جلوه حسنش جهان را زیب وفر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است زاده یاسین والرحمان و رمز هل اتی سید جنت که جنت باشد از او پر بها شمس افلاک جلالت زینت اهل کسا مجتبی نور الهدی فخر الدجا،کنز الخفا از حجاب غیب امشب سر بدر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است کرده نورانی جهان را دختر خیر الانام ظاهر آوردهزخود بر شیر حق بدر تمام راضیه ، مرضیه،زهرا ، فاطمه ، ام الامام شد زدیدار دل آرای عزیزش شاد کام
گنج علم وحلم ودانش بر بشر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است شاد وحرم زین پسر پیغمبر والا تبار لب گشوده هم چنان گل بهر شکر کردگار کامده ازدخترش زهرا امامی آشکار قهرمان علم ودانش خوش مدال افتخار از برای شیعه ی اثنا عشر آمرده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است تشنه آب ولا گو که آمد بحر علم آنکه جاریگردداز او صد هزاران نهر غلم آنکه گفتارش بود زینت سرای دهر غلم صانع قدرت نما ازبهر باب شهر علم در مدینه از کرم در کوب زر آورده است یا محمد دخترت امشب پسرآورده است هر کسی داردولای آنشه دنیا ودین با علی محشور می گرددبفردوس برین دشمنانش را بسوزد نار روز واپسین (گربلایی) زاین مدیحه حضرت روح الامین از برای طوطی طبعت شکر آورده است یامحمد دخترت امشب پسر آورده است .------به نقل از ارمغان کربلا - جلد 3-صص 77-80- اثر طبع روان شاد مرحوم ناد علی کربلایی - تهران پدر سه شهید.باز نویسی: محمد حسن آسایش
دربعثت پيامبراسلام وغار حراورسالت رسولالله (ص)-از موسوي گرمارودي -قسمت سوم —-پيام درد انسانهاي قرنم را زمن بشنو پيام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پيام رنج انسانهاي زيربار،وزآزادگي مهجور پيام آنكه افتاده است درگرداب
وفريادش بلنداست:((آي آدمها…)) پيام من ،پيام او،پيام ما…))
محمد(ص)غمگنانه ناله اي سرميدهد،آنگاه مي گويد: خداي كعبه ،اي يكتا!
درون سينه ها ياد تومتروك است وازبي دانشي واز بزهكاري ،:
مقام برترين مخلوق تو،انسان، بسي پايين تراز حد سگ وخوك است.
خداي كعبه ،اي يكتا!فروغي جاودان بفرست، كه اين شبها بسي تار است.
ودست اهرمنها سخت در كاراست ودستي رابه مهرازآستيني باز ،بيرون كن
كه:برداردبه نيروي خدايي شايد، اين افتاده پرچمهاي انسن را
فروشويد نفاق وكينه هاي كهنه از دلها دراندازد به بام كهنه ي گيتي بلند آواز
برآرد نغمه اي همساز فروپيچد بهم طومار قانونهاي جنگل را
وگويد :آي انسانها! فراگردهم آييد وفراز آييد بازآييد
صدا بردارد انسان را وگويد: هاي ، اي انسان! برابر آفريدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درايران وباآن كفشگرگويد :
پسر را رو ، به هر مكتب كهخواهي نه! سپاهي زاده راباكفشگر،
ديگرتفاوتهاي خوني نيست سياهي وسپيدي نيز ،حتي،موجب نقص وفزوني نيست… خداي كعبه …اي ..يكتا…)) بدين هنگام
كسي آهسته گويي چون نسيمي مي خزد درغار محمدرا صدا آهسته مي آيدفرود از اوج ونجوا گونه مي گردد پس آنگه مي شود خاموش.
سكوتي ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار ميرويد…
وشاخ وبرگ خود رادرفضاي قيرگون غار مي شويد
ومن درفكر آنم كاين چه كس بود،از كجا آمد؟! كه ناگه اين صدا آمد:
((بخوان!))… اما جواب يبر نمي خيزد محمد ،سخت مبهوت است
گويا ،كاش ميديدم ! صدا باگرمترآوا وشيرين تر بياني باز مي گويد:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسينه ي من باز مي ماند زكار خويش،گفتي ميروم از هوش
زمان دراضطراب وانتظارپاسخش، گويي فرو مي ماند از رفتار ((هستي) مي سپارد گوش پس از لختي سكوت-اماكه عمري بود گويي-گفت:
((من خواندن نمي دانم)) همان كس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ايزدت كوآفريننده است…)) واو ميخواند، امالحن آوايش
به ديگر گونه آهنگ است صدا گويي خدا رنگ است. مي خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ايزدت،كو آفريننده است…))* * *
درودي مي تراود از لبم بر او درودي گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اينجا، كنارغارپرت وساكتي ،تنها
كه ميگويند روزي ،روزگاري مهبط وحي خدا بوده است، ونام آن ((حري)) بوده است.
ودر اطراف من ازهيچ سويي ردپايي نيست ودور من ، صدايي نيست…*
*-اين شعركه درسه قسمت متوالي عرضه گرديدبرگرفته از كتاب شاهكارهايي آزاشعار مذهبي .آراسته ي رضامعصومي _نشريه ي ماه نو-انتشارات رشيدي- است وچنانكه درسر آغازذكر شد اثر طبع موسوي گرمارود ي شاعر معروف معاصركشور ماست-صص۱۲۸ -۱۳۴
باز از کنوز رحمت والطاف کردگار آیات صنع در همه عالم شد آشکار
بانفحه ی صبا دم روح القدس دمید شد رستخیز عام به صحرا وکوهسار
با حشمت الهی شه ، نوروز زد قدم عفریت دی زصحنه برون شد پی فرار
زد خیمه ابر ودر وگهر ریخت دمبدم صحن وسرا ودشت ودمن گشت لاله زار
پیر عجوز دهر جوانی زسر گرفت تاشد بکوهسار ، عیان جلوه ی بهار
تاشد زپرده حسن دل آرای گل عیان با لحن خوش به نغمه ی داوود شد هزار
بلبل به شاخسارطرب جا گرفت وگفت حمد خدا ونعت نبی ، مدح هفت وچار
وآنگه بخلق مژده یعیدین داد فاش نوروز باستانی ومولود شهریار
تا شد عیان زماه رجب لیله ی نخست تابنده شد زبرج ولایت مه وقار
مولود شد محمد باقر (ع) زفاطمه دریای علم مصطفوی ، مفخر کبار
مر آت حق شهنشه علم الیقین کزاو دین خدا وشرع و نبی گفت آشکار
پنجم وصی احمد مرسل ، ولی حق کزاو علوم اول وآخر شد اشکار
مهرش بهار باطرب وقهراو خزیف حبش جنان ودشمنیش شد جهیم نار
(آذر) گدایی در اوکن زحق طلب زان منصب شهانه به عالم کن افتخار--
---دیوان آذر -جلد اول -ص 86-چاپ سوم-1348 شمسی -چاپ خانه ی طوس مشهد-آذرخراسانی--
قلب زهراچودل احمد مختار بسوخت کز شرار محنش گنبذ دوار بسوخت
خون دیوار ودر سوخته را هرکه بدید جان او از شرر آن در ودیوار بسوخت
وقعه ی میخ در وضرب لگد سوخت مرا سینه ی فاطمه چون زآتش مسمار بسوخت
داستان پس در وقعه ی جانسوز بود زآن محن دیده ی هر ثابت وسیار بوخت
چه کشیده است ندانم زغلاف شمشیر که دل وپهلویش از شعله ی آزار بسوخت
تازیانه بنموده است سیه بازوی وی عالمی زین ستم دشمن خونخوار بسوخت
رنجه کردند دلش چون فدکش گشتی غصب که از آن رنجُ دل احمد مختار بسوخت
بشکند دست عدو چون برخش سیلی زد که از آن ُ صورت گنجینه ی اسرار بسوخت
محسنش سقط شد (آهی )زهمان ضربت در زین غم وغصه دل حیدر کرار بسوخت
---به نقل ازدیوان آهی -جلد دوم -ص ۱۰۷-سروده ی َلی آهی -انتشارات خزر -تهران-