شغل اصلي مردم روستاي كوچ از ايام قديم كشاورزي ودامداري وقاليبافي وسبد بافي ونجاري وبعضي صنايع دستي وبافندگي چون جاجيم بافي-كرباس بافي -قاليچه بافي وسبد بافي وامثالهم بوده است در كار كشاورزي بيشتر محصولاتي چون : گندم وجو وسيب زميني -عدس -نخود -سير وپياز وشنبليله -شويد -لوبيا قرمز واز اين قبيل بوده است ومحصولات مهم سردرختي اين روستا عبارت بوده است از :انگور سياه وانگور حسيني - سيب درختي وبه وگردو وتوت وكمي هم شاه توت -زرد آلو وآلبابالو وگوجه ي درختي وسنجد وانار وانجيروكشته توت يا همان توت خشك وبادام وبادمك كوهي كه به دك معروف است مهمترين محصول سردرختي كوچ گردوبوده است كه بانام جوز از آن ياد مي شود .شلغم وزردك محلي وچغندر هم از ديگر محصولات اين روستا بوده است ودر كنار آن مقداري هم سبزي از قبيل : نعنا -بادام تره -كوجه فرنگي -تره -سلمه .تره سيروچند نوع سبزي خوردن بوده است .زعفران هم از محصولاتي بوده است كه در بهار وتابستان احتياج به آب نداشته است وتنها در اوايل مهر ماه به آن آب مي داده اند .هواي اين روستا بسيار مطيوع وييلاقي بوده است .بطوري كه در بعضي از سالهادراول مهرماه آب كاملا يخ مي بسته است .سوخت مردم اين روستا در گذشته هيزم صحرا وكنده ي درختان بوده است ودر پنجاه ساله ي اخيرهم در كنار چوب وهيزم ازنفت هم استفاده مي كرده اند اما در زمستان كرسي هارا حتما با زغال چوب وآتش كنده گرم نگه مي داشته اند .در كار گله وگوسفند داري هم در گذشته اين مردم استاد بوده اند وانواع گوسفند وميش وبز وبزغاله وبره را وگاو گوساله را پرورش ميداده اند واز شير آنها انواع محصول خوراكي چون -ماست .دوغ وقروت كه حاصل جوشاندن دوغ است ونيز كره ي محلي وروغن زرد بدست مي آورده اند. در زمستان هم كه كار كشاورزي كمتر مي شده است اكثر مردان به كار سبد بافي وتختك برنج ريزي وشولگ قروت دان وسبد شلغم شويي وگاو سبد يا گوسبد وكالك بز وكرتي وسبدفنجان دان وسبددوك ريسي وامثال آن وحتي زنبر بافي مي پرداخته اند وزنان هم به كار قاليبافي يا دوك ريسي وريشتن پشم وپنبه وتهيه نخ براي قالين ويا تون كرباسبافي مشغول بوده اند .علاوه براين دراين روستا ملاهاي بزرگي بوده اند كه تعداي از اين ملاها بنامهاي : ملاهاشم- آخوند ميرمحمد- آخوند زين العابدين- آخوند مير هاشم -آخوند ملامصيب -آخوند ملامحمد حسن -آخوند ملامحمد علي _آخوند ملا محمد بخش الله - آخوند ملامحمد حسين -آخوندمير علي -آخوند ملاغلام حسين -ملاكربلايي حاج علي -كربلايي حاج غلامحسين -كربلايي علي افروز (از مداحان معروف واز دراويش سرشناس منطقه) -بوده است-از ميان معلمان اين روستا مي توان ازافراد ذيل نام برد :دكتر محمد رضا بهنيا فرزند مرحوم محمد بهنيا كه بهنيا خود اولين كارمند اين روستا در اداره ي ثبت اسناد وبعدا داگاه شهر بيرجند بوده است ودكتر بهنيا با نوشتن كتاب معروف بيرجند نگين كوير را همه بخوبي مي شناسند بعد از بهنيا معلمان ودبيران عباتند از :مرحوم محمدحسن عسكري-مرحوم محمد حسين حبيب نيا (دبير شيمي ) -محمد علي كوچي -غلامحسين كوچي -محمد گوچي -محمد حسن اسايش -محمد علي صبوري محمد كوچي -علي كوچي فاطمه كوچي -صديقه افروز-مرحوم محمد رضا افروز -زين العبدين كوچي -حسن رضا آزادگان وتعدادي ديگر كه اكنون نام آنها در خاطرم نيست -از ميان كارمندان بانك بايداز افراد ذيل نام برد :حميد آقا بهنيا كه خود معاون چندين بانك معروف ايران در قبل وبعد از انقلاب بوده است واكنون به افتحار باز نشستگي نايل آمده است .محمدرضا سورگي -حسين كوچي محمد كوچي-علي كوچي-مهدي الهاميان .اماازميان كارمندان پست در راس همه بايد از ذبيح الله فتاحيان نام بر دكه سالهاست به افتخار باز نشسگي نايل آمده است وهم اكنون در كار كشاورزي دستي دارد --اقاي محمد ساماني -محمد علي معنوي پور وعلي علي آبادي -علي كوچي وفرزند محمدعلي آزادگان هم از ديگر كارمندان اداره ي پست بيرجند از اين روستا بوده وهستند .ازميان كارمندان ارتش ونيروي انتظامي وراهنمايي ورانندگي هم بايد از افراد ذيل نام برد :اسحاق يادكار كارمند ژاندارمري كه به رحمت خدا رفته است -عليرضا الهاميان -محمد رضا معنوي پور هردو ازنيروهاي زبده ي نيروي انتظامي -آقاي ...صبوري از نيروهاي ويژه نيروي انتظامي ومحمدعلي كوچي از افسران زبده ونيك نام رانندگي وراهنمايي ونيز مرحوم سيد محمد رضوي كه چهل سال است به رحمت ايزدي رفته از اولين نيروهاي ژاندارمري بوده است از سرهنگ موسي محققوبرادش علي كوچي نيز بايد به عنوان بچه هاي انقلاب وكميته انقلاب نام برد كه بتازگي باز نشست گرديده است .ازميان كارمندان بهداري بايداز مسلم افروز وخواهرشان ونيز ياسين كوچي وفاطمه كوچي وزهراكوچي وتعدادي ديگرنامبرد .ازميان اينها بايد از دودختر محمد علي حسن زاده مفرد نام برد كه يكي دكتر چشم وديگري دكتر داروسازمي باشد وبه خدمت مشغول است واز ريحانه ي آسايش كه بتازگي از رشته داروسازي فارغ التحصيل شده است ودر سيستان وبلوچستان مشغول به خدمت گرديده است بايد نام برد .هم چنين از خانم فتاحيان بايد به عنوان يك پرستار موفق در بيمارستانهاي بيرجند نام برد در كناراينها چندين نفر در فرودگاه هاي كشور وچندين نفر هم در دانشگاه پزشكي وتعدادي هم در كويرتاير وكارخانجات ديگر ونيز نمايندگي روزنامه هاوقرارگاه محمد رسول الله ونيز مرزباني مشغول بكارند كه به علت نداشتن حضور ذهن از ذكر نام آنها خودداري مي شود. ادامه ي معرفي اطلاعات ر وستاي كوچ را بوقتي ديگر موكول مي كنم .محمد حسن اسايش.10/07/ ۱۳۹۱
فكر نكنم شما اين شعر رو به طور كامل جايي ديده باشيد .
عصر يك جمعه ي دلگير
دلم گفت بگويم بنويسم كه چرا عشق به انسان نرسيده است؟
چرا آب به گلدان نرسيده است؟
چرا لحظه ي باران نرسيده است؟
وهر كس كه در اين خشكي دوران به لبش جان نرسيده است
به ايمان نرسيده است
و غم عشق به پايان نرسيده است.
بگو حافظ دلخسته زشيراز بيايد،
بنويسد كه هنوزم كه هنوز است چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيده است ؟
چرا كلبه احزان به گلستان نرسيده است؟
دل عشق ترك خورد،
گل زخم نمك خورد،
زمين مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد،
زمين مرد، زمين مرد ،
خداوند گواه است،دلم چشم به راه است،
و در حسرت يك پلك نگاه است،
ولي حيف نصيبم فقط آه است و همين آه خدايا برسد كاش به جايي،
برسد كاش صدايم به صدايي…
***
…عصر اين جمعه ي دلگير
وجود تو كنار دل هر بيدل آشفته شود حس،
تو كجايي گل نرگس؟
به خدا آه نفس هاي غريب تو كه آغشته به حزني ست زجنس غم و ماتم،
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر اين روز و شب رنگ شفق يافته، در سوگ كدامين غم عظمي به تنت رخت عزا كرده اي؟ اي عشق مجسم!
كه به جاي نم شبنم
بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت.
نكند باز شده ماه محرم كه چنين مي زند آتش به دل فاطمه آهت
به فداي نخ آن شال سياهت
به فداي رخت اي ماه!
بيا
صاحب اين بيرق و اين پرچم و اين مجلس و اين روضه و اين بزم توئي ،
آجرك الله!
عزيز دو جهان يوسف در چاه ،
دلم سوخته از آه نفس هاي غريبت
دل من بال كبوتر شده
خاكستر پرپرشده،
همراه نسيم سحري
روي پر فطرس معراج نفس گشته هوايي
و سپس رفته به اقليم رهايي،
به همان صحن و سرايي كه شما زائر آني
و خلاصه شود آيا كه مرا نيز به همراه خودت
زير ركابت
ببري تا بشوم كرب و بلايي؟
به خدا در هوس ديدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،
نگهم خواب ندارد،
قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد،
شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گويند به انگشت اشاره
مگر اين عاشق بيچاره ي دلداده ي دلسوخته ارباب ندارد…
تو كجايي؟
تو كجايي؟
شده ام باز هوايي،شده ام باز هوايي…
***
گريه كن
گريه وخون گريه كن، آري
كه هر آن مرثيه را خلق شنيده است
شما ديده اي آن را
و اگر طاقتتان هست،
كنون من نفسي روضه ز مقتل بنويسم،
و خودت نيز مدد كن كه قلم در كف من
هم چو عصا در يد موسي بشود چون تپش موج مصيبات بلند است،
به گستردگي ساحل نيل است،
و اين بحر طويل است
وببخشيد كه اين مخمل خون، بر تن تبدار حروف است
كه اين روضه ي مكشوف لهوف است،
عطش بر لب عطشان لغات است
و صداي تپش سطر به سطرش همگي موج مزن آب فرات است،
و ارباب همه سينه زنان، كشتي آرام نجات است ،
ولي حيف كه ارباب «قتبل العبرات» است،
ولي حيف كه ارباب«اسير الكربات» است،
ولي حيف هنوزم كه هنوز است
حسين ابن علي تشنه ي يار است
و زني محو تماشاست زبالاي بلندي،
الف قامت او دال و همه هستي او در كف گودال و سپس آه كه «الشّمرُ …»
خدايا چه بگويم «كه شكستند سبو را و بريدند …»
دلت تاب ندارد
به خدا با خبرم
مي گذرم از تپش روضه كه خود غرق عزايي،
تو خودت كرب و بلايي،
قسمت مي دهم آقا به همين روضه كه در مجلس ما نيز بيايي،
تو كجايي … تو كجايي… .
شاعر :
سيد حميدرضا برقعي-به نقل از سايت مسجدمقدس جمكران -كانون وبلاگهاي مهدوي
فلك باآل پيغمبر بسي جور وجفا كردي ستم اندازه اي دارد ،توبيحد ظلمها كردي
شدي همدست با دونان ،نمودي جور با خوبان نه خوفيدر دل از فدا، نه شرم از مصطفي كردي
زگلزارنبوت هرگلي كاندر وجود آمد زگلشن چيديش ، بردي بخواري مبتلا كردي
فلك ! داني چها كردي به آل احمد مختار يكايك را زملك آواره وبي اقربا كردي
غريب وبيكس ومسموم آن هم با لب عطشان چنين ظلمي بعالم كس نكرده ، تو چرا كردي
بوقت احتضارش از چه بستي در بروي او چه خونها زين عزا اندر دل اهل ولا كردي
زبعد فوت جسمش را فكندي از چه روي بام عجب دارم كه همسر از چه آن جور وجفاكردي
شهي كه سايه ي لطفش بفزق خلق ايجاد است تنش را سايه بان از از بال مرغان هوا كردي
فلك از جور تو نالم ويا از جور ام الفضل تو آن بيدادهاكردي ويا آن بيوفاكردي
اگر چه نيست تقصير تو ليك از سوز دل گويم كه عالمرا چو آذر زين عزا ، نوحه سرا كردي
--به نقل از : ديوان سيد غلامرضا آذر حقيقي خراساني -جلد اول-صص ۱۲۳-۱۲۴ انتشارات طوس -مشهد -چاپ سوم -۱۳۴۸ هجري شمسي