برعکس همه ی آنهایی که از روز اول مدرسه تنها از گریه ها ی خود می گویند.من می خواهم ا ز خوشحالی روز اول مدرسه بگویم :یکی از روزهای دهه ی اول آبان ماه سال 1343 شمسی بودودریک بعد از ظهرآفتابی مادرم(که خدا رحمتش کناد )با زن همسایه در پشت بام مسجد روستا -که در کنار خانه ی ما واقع شده بود .مشغول جمع وجور کردن گندم های شیرزده بود که معمولا برای غذای زمستان آماده می کردند ومن هم که دوسه روزبودبه جهت تما م شدن قالین بیکار بودم تا قالین بعدی برای بافت آماده وسر کار روی دار قالین بافی کشیده شود ومن به کارخانه باز گردم درآن بعد ظهر آفتابی با یک بچه ی دیگر درکنار مادرم مشغول بازی گوشی ودوندگی بر اطراف گنبذ مسجد بودیم که نا گهان صدای بوق یک ماشین جیپ روسی چادری توجه ما را به خود جلب کرد با عجله به سمت ماشین رفتیم که سه نفر از آن پیاده شدند وبعد از سلام وعلیک با یک نفر از مردم روستابه سمت خانه های ده روانه شدند تا دوری بزنند و در کوچه های روستا قدم زنان از وضعیت ده باخبر شوندوآقای بهنیا به راهنما و سپاه دانش تازه از شهر رسیده روستا را معرفی کند .من به پشت بام مسجد بر گشتم ودیدم یکی از مردان ده که فرزندش در کلاس ششم ابتدایی درروستا ی مجاور درس می خواندبرای مادرم تعریف می کرد ومی گفت چند روزپیش به شهر رفته بودم در شهر می گفتند : می خواهند برای تما م روستاها معلم مجانی بفرستند تا بچه ها را با سواد کنند.اوادامه داد : آقای بهنیا کارمند اداره ی ثبت اسنادبیرجند به همراه یک معلم (سپاه دانش ) ویک راهنمااز شهر آمده اند تا ده را به معلم نشان بدهند .خیلی خوب است کاش چند سال قبل این معلم ها را می فرستادند تا ما هم بچه های مان را به روستای خراشاد برای درس خواندن نمی فرستادیم.من که ازشنیدن حرفهای حاجی غلامرضا ذوق زده شده بودم ودر پوست نمی گنجیدم چون از دست استاد قالی باف که هرروز مرا کتک می زد دلم خون بود وحالا می توانستم به بهانه ی رفتن به مدرسه از کار قالیبافی سربازنم واز دست استاد راحت شوم ونفس تازه ای بکشم .دقایقی طول کشید تا سپاه دانش وراهنمای تعلیماتی وآقای بهنیا در کوچه های روستا چرخی زدند وبه میدان ده با ز گشتند و با یک مرد ازاهالی روستا کمی صحبت کردند وبعد سپاه دانش را به باغ آقای بهنیا بردند وبه برزگر باغ سپردند تا شب از او پذیرایی کندوراهنما ی سپاه دانش وآقای بهنیا-خداوند هردوراغریق رحمت خودگرداند- به شهربا همان ماشین باز گشتند.من هم شناسنامه ام را از مادرم گرفتم که صبح برای رفتن به مدرسه آماده باشم وآن شب از شادی خوابم نمی برد .خلاصه.فرداصبح شد وما در کنارجوی آبی که ازکنار میدان روستا واز میان خانه های ده می گذشت آب بازی می کردیم ومادرم داشت لباس می شست ودوسه مرد هم در میدان ده -که سربارریز-نام داشت منتظر بودندکه سپاه دانش با لباسهای مرتب واطوزده حدود ساعت:/07:30 بامدادبه میدان ده آمد وبعد از سلام وعلیک واحوال پرسی بادومردی که آنجا آماده بودند.حرفهایی زد ومعلوم شد که باید از مردم روستا با صدای بلند دعوت کنند تا شناسنامه های فرزندان مدرسه ای خود را بیاورند تا سپاه دانش اسم آنها را در دفترثبت کند وبه شهر برود وبرای آنها کتاب وقلم ودفتر وغیره تهیه کند وبه روستابر گردد .یک نفر با صدای بلند جارزد وفریادزد : اهای مردم ده !شناسنامه های بچه های خود را بیاورید تا اسم آنها رابرای مدرسه بنویسند ویک نفر برداشت وگفت کو؟بچه ای که به مدرسه برود. همه پشت کار قالیبافی هستندوکسی بچه نمی دهد که به مدرسه برود ومرد دیگری که حاجی محمد نام داشت وشوهر عمه ام بود، گفت:این بچه واشاره به من کرد ومن هم که خیلی ذوق مدرسه رفتن داشتم ودوازده سال وهفت ماه هم سن من بودپریدم توی خانه ی خود وشناسنامه ام را فورا آوردم وبه دست شوهر عمه ام دادم تا او بدست سپاه دانش داد.سپاه دانش اولین اسمی را که برای مدرسه نوشت ویادداشت نمود.اسم من بود وکم کم مردم شناسنامه ها را آوردند واسم حدود سیزده (13) نفر را برای رفتن به مدرسه آقامعلم روزهای بعد یادداشت کرد وسپس.از مردم ده برای رفتن به شهر راهنمایی و کمک خواست تاروانه ی شهر شود روستا از خودماشین نداشت واتوبوسی هم که از روستای شش کیلومترپایینتریعنی نوفرست به شهر میرفت وغروب بر می گشت رفته بود .باز هم همان حاجی غلامرضا رفت والاغ خودرا آماده کرد ویک نالین رنگین نرم هم بر پشت الاغ گذاشت تا سپاه دانش با آن حدود 14 کیلومتر راه را بپیماید تا به لب جاده ی بیرجند -زاهدان برسد واز آنجا با ماشینهای عبوری که از زاهدان می آیند به شهربیرجند برودمن هم به سفارش صاحب الاغ مامور شدم همراه آقا معلم تالب جاده بروم والاغ را در آخر کار به روستا بر گردانم وآقا معلم رفت ودرخانه ی موقتی دیشب آماده شد وما هم با حاجی غلامرضاالاغ را به کنار قبرستان ده وکنار ّباغ آقای بهنیا آوردیم تا وقتی آقا معلم برسد بتواند سوار آلاغ شود .وقتی معلم آمد که راهی شهر شود پرسید چگونه باید سوار الاغ شوم وصاحب الاغ - الاغ را بکنار بلندی برد وبا معذرت خواهی فراوان پرید بالای آلاغ وگفت : این جوری سوار شوید.بعدپایین آمد والاغ را ایستاده نگه داشت تا آقا معلم با زحمت سوارالاغ شد وراه افتادیم به سوی جاده.بعد از دوساعت به کنارجاده رسیدیم ونیم ساعتی هم طول کشید تا یک کامیون باری از سمت زاهدان آمد وبا خواهش والتماس آقامعلم روزهای بعدمن- سوار کامیون شدوبه شهر رفت ومن هم با خوشحالی آلاغ را سوارشدم وبه ده باز گشتم ولحظه شماری می کردم که چه وقت سپاه دانش ازشهر به روستا بر گردد؟سه روز طول کشید تا معلم از شهربه روستای ما کوچ نهارجان یا همان کوچ خراشاد برگشت ومقداری نقشه وسایل دیگر با خود از شهر آورده بودومن هم در تمام این سه شبانه روز نمی خوابیدم ومنتظر بودم معلم بیاید ومن زودتربه مدرسه بروم.شبی که سپاه دانش به روستا باز گشت .صبح روز بعد که 15 آبان ماه سال 1343 بود ما بعد از خوردن صبحانه آماده ی رفتن به کلاس سپاه دانش شدیم وقبل ازرسیدن به باغ آقای بهنیا که معلم در آن جا مستقر بودوقرار بود در همان جابه مادرس بدهد،می خواندیم:خورشید خانم آفتاب کن یک مشت برنج تو آب کن ما بچه های کردیم ازسرمایی بمردیم .سرانجام سپاه دانش ازخانه بیرون آمد وماراصدا زد که به پشت بام برویم ودر آفتاب درمقابل اتاق اومرتب بنشینیم وما هم این کار راکردیم.معلم به نزد ما آمد وسلام کرد واسم تمامی بچه ها رایک به یک پرسید.من آخرین نفری بودم که در کنار دیگران در سمت راست بچه ها قرار گرفته بودم .بعدگفت :بچه ها ! اسم من :محمد رضا شاهقلی است وشمامرا به اسم آقا معلم صدا کنید.آنگاه چند نقشه آورد وروی دیوار نصب کرد که روی یکی، چهار قوری بودوروی دیگری چهار آهوبودوروی دیگری چهار کاهوویا روی دیگری چهار سینی بود که یکی باسه تای دیگر فرق داشت ومثلا یکی از قوری ها دسته نداشت ویکی ازآهوها دم نداشت و.به همین طریق .ازتمای بچه هاخواست که :صدای آهو کاهورا با صدای بلندفریاد کنند وبگویند : اخرآهو وکاهو ٌصدای اودارد وبعد گفت درنوشتن هم آخر آهو صدای (او )دارود ونیز:گفت آخر قوری وسینی هم صدای :(ای) داردودرموردنقشه های بعدی هم همین طورتوضیح داد ووقتی از همه ی بچه ها خواست که در قوری ها چه فرقی می بینندهمه ی افراداشتباه پاسخ دادند ووقتی ازمن پرسید : شما بگو .گفتم :یکی از قوریها دسته ندارد ویکی از آهوهادم ندارد.پرسید اسم شما چیست ؟با خجالت گفتم:محمد حسن.آقا معلم خطاب به همه ی بچه ها گفتّ برای آقا محمد حسن دست بزنیدوهمه دست زدندوبا لاخره نزدیک ظهرگفت: بروید به خانه های تان وبعدازظهر ساعت 2 دوبار ه به کلاس بیایید وماهم عصر به کلاس آمدیم وبعداز توضیحات معلم ساعت 4 به خانه باز گشتیم در حالی که هیچ بچه ای هم گریه نکرده بود وهمگی هم از داشتن چنین معلم خوبی خوشحال بودیم ودر پوست خود از شادی نمی گنجیدیم.وبه اینترتیب روز اول ودوهفته ی اول مادر مدرسه صرف آموزش از روی نقشه ها شد وتا درسفربعدی آقامعلم از شهر برای ماکتاب ودفتر وقلم آورد واولین کلمه ای که به ما یاد داد :آب وبابا بودومن هم درسن دوازده سالگی به مدرسه پا نهادم ومن توانستم در طول یک سال مدرسه سه کلاس اول ودوم وسوم را بخوانم وسال بعد راهی کلاس چهارم در روستای مجاورینی خراشاد شوم. واکنون کهاین خاطراترابرای شما خوبان بیان می کنم 48 سال از آن تاریخ کذشته است واکنون بیش از چهل وبلاگ وبیش از 90 فتوبلاگ و آلبوم عکس در سایتهای ایرانی وجهانی ایجاد کرده ام د به نوشتن مشغولم موید باشید یادآن روز اول مدرسه بخیر .محمد حسن اسایش---
من آن حر خطاکارم که بهر توبه خون بارم شهادت دستم بدامانت (۲بار)
زکردارم پشیمانم بدرگاه تو مهمانم ترحم کن به مهانت، ترحم کن به مهانت
عزیز فاطمه شاها ! بر احوالم نظر بنما که درگرداب عصیانم ،که در گرداب عصیانم
من افسرده ، گمراهم ، زتو بخشش همی خواهم سروجانم بقربانت ، سروجانم بقربانت
من آن حر خطاکارم که بهر توبه خونبارم شهادستم بدامانت شها دستم بدامانت--
زاول ره بتو بستم ، شها قلب تورا خستم خطا ازمن ، نجات از تو ، شهادستم بدامانت
سر آوردو فدا سازم ،بعهد خود وفاکردم که باشم از غلامانت،که باشم از غلامانت
من آن حر خطا کارم که بهر توبه خون بارم دراین در یای طوفانی ، ره چاره مرا نبود
بفریادم برس اکنون بفریادم برس اکنون ---- خجالت دارم از رویت، نمودم رو کنون سویت
من آن حر خطاکارم که بهرتوبه خون بارم ---من افتادم بگردابم ،رهان ای شه زغرقابم
که جویم فضل واحسانت ،نظر دارم به غفرانت شهادرمانده می باشم ، زخود شرمنده میباشم
کنونم بر سر خوانت من آن حر خطاکارم که بهر توبه خون بارم که بهر توبه خون بارم شهادستم بدامانتشهادستم بدامانت
بگفتا حرنام آور بنزد سبط پیغمبر نظر بنما به مهمانت من آن حر خطاکارم که بهر توبه خون بارم
شادستم بدامانت ، شهادستم بدامانت-----
نقل از :معراج عاشورا -حسینعلی خوانساری -ص۴۹ -انتشارات اشرفی -میدان امام حسن -تهران --
ای نبی را عزت اجداد ، یابن العسکری ای علی را ارشد اولاد ، یابن العسکری
چاره شد از دست ، ای بیچارگان را دستگیر از تو جوید شیعه استمداد ، یابن العسکری
رحم کن بر غربت اسلام وبر اسلامیان هردورا شد موقع امداد ، یابن العسکری
در کجایی ، العجل ، ای بی پناهان را پناه نیست تاب این همه بیداد ، یابن العسکری
مرغ دل شد مبتلا چون صید در کنج قفس این دل از غم کی شود آزاد ،یابن العسکری
کشتن یک مادری مانند زهرا کی رود تا قیامت از دل اولاد ، یابن العسکری
بود مشغول عزاداری که ناگه آمدند بر سرش یک عده چون جلاد ، یابن العسکری
ضربت مسمارآن در شد بجایی منتهی گشت محسن کشته ی بیداد ، یابن العسکری
فاطمه بین در ودیوار ، از بی طاقتی شد بلند از سینه اش فریاد ،یابن العسکری
(هاشمی ) را داغ زهرا وغم اولاد او کرده گریان تاصف میعاد ، یابن العسکری
نقل از: سرودهای امام مهدی عج..-ص ۴۵ گردآورنده -حسین حقجو ـ انتشارات قلم -قم ----
شغل اصلي مردم روستاي كوچ از ايام قديم كشاورزي ودامداري وقاليبافي وسبد بافي ونجاري وبعضي صنايع دستي وبافندگي چون جاجيم بافي-كرباس بافي -قاليچه بافي وسبد بافي وامثالهم بوده است در كار كشاورزي بيشتر محصولاتي چون : گندم وجو وسيب زميني -عدس -نخود -سير وپياز وشنبليله -شويد -لوبيا قرمز واز اين قبيل بوده است ومحصولات مهم سردرختي اين روستا عبارت بوده است از :انگور سياه وانگور حسيني - سيب درختي وبه وگردو وتوت وكمي هم شاه توت -زرد آلو وآلبابالو وگوجه ي درختي وسنجد وانار وانجيروكشته توت يا همان توت خشك وبادام وبادمك كوهي كه به دك معروف است مهمترين محصول سردرختي كوچ گردوبوده است كه بانام جوز از آن ياد مي شود .شلغم وزردك محلي وچغندر هم از ديگر محصولات اين روستا بوده است ودر كنار آن مقداري هم سبزي از قبيل : نعنا -بادام تره -كوجه فرنگي -تره -سلمه .تره سيروچند نوع سبزي خوردن بوده است .زعفران هم از محصولاتي بوده است كه در بهار وتابستان احتياج به آب نداشته است وتنها در اوايل مهر ماه به آن آب مي داده اند .هواي اين روستا بسيار مطيوع وييلاقي بوده است .بطوري كه در بعضي از سالهادراول مهرماه آب كاملا يخ مي بسته است .سوخت مردم اين روستا در گذشته هيزم صحرا وكنده ي درختان بوده است ودر پنجاه ساله ي اخيرهم در كنار چوب وهيزم ازنفت هم استفاده مي كرده اند اما در زمستان كرسي هارا حتما با زغال چوب وآتش كنده گرم نگه مي داشته اند .در كار گله وگوسفند داري هم در گذشته اين مردم استاد بوده اند وانواع گوسفند وميش وبز وبزغاله وبره را وگاو گوساله را پرورش ميداده اند واز شير آنها انواع محصول خوراكي چون -ماست .دوغ وقروت كه حاصل جوشاندن دوغ است ونيز كره ي محلي وروغن زرد بدست مي آورده اند. در زمستان هم كه كار كشاورزي كمتر مي شده است اكثر مردان به كار سبد بافي وتختك برنج ريزي وشولگ قروت دان وسبد شلغم شويي وگاو سبد يا گوسبد وكالك بز وكرتي وسبدفنجان دان وسبددوك ريسي وامثال آن وحتي زنبر بافي مي پرداخته اند وزنان هم به كار قاليبافي يا دوك ريسي وريشتن پشم وپنبه وتهيه نخ براي قالين ويا تون كرباسبافي مشغول بوده اند .علاوه براين دراين روستا ملاهاي بزرگي بوده اند كه تعداي از اين ملاها بنامهاي : ملاهاشم- آخوند ميرمحمد- آخوند زين العابدين- آخوند مير هاشم -آخوند ملامصيب -آخوند ملامحمد حسن -آخوند ملامحمد علي _آخوند ملا محمد بخش الله - آخوند ملامحمد حسين -آخوندمير علي -آخوند ملاغلام حسين -ملاكربلايي حاج علي -كربلايي حاج غلامحسين -كربلايي علي افروز (از مداحان معروف واز دراويش سرشناس منطقه) -بوده است-از ميان معلمان اين روستا مي توان ازافراد ذيل نام برد :دكتر محمد رضا بهنيا فرزند مرحوم محمد بهنيا كه بهنيا خود اولين كارمند اين روستا در اداره ي ثبت اسناد وبعدا داگاه شهر بيرجند بوده است ودكتر بهنيا با نوشتن كتاب معروف بيرجند نگين كوير را همه بخوبي مي شناسند بعد از بهنيا معلمان ودبيران عباتند از :مرحوم محمدحسن عسكري-مرحوم محمد حسين حبيب نيا (دبير شيمي ) -محمد علي كوچي -غلامحسين كوچي -محمد گوچي -محمد حسن اسايش -محمد علي صبوري محمد كوچي -علي كوچي فاطمه كوچي -صديقه افروز-مرحوم محمد رضا افروز -زين العبدين كوچي -حسن رضا آزادگان وتعدادي ديگر كه اكنون نام آنها در خاطرم نيست -از ميان كارمندان بانك بايداز افراد ذيل نام برد :حميد آقا بهنيا كه خود معاون چندين بانك معروف ايران در قبل وبعد از انقلاب بوده است واكنون به افتحار باز نشستگي نايل آمده است .محمدرضا سورگي -حسين كوچي محمد كوچي-علي كوچي-مهدي الهاميان .اماازميان كارمندان پست در راس همه بايد از ذبيح الله فتاحيان نام بر دكه سالهاست به افتخار باز نشسگي نايل آمده است وهم اكنون در كار كشاورزي دستي دارد --اقاي محمد ساماني -محمد علي معنوي پور وعلي علي آبادي -علي كوچي وفرزند محمدعلي آزادگان هم از ديگر كارمندان اداره ي پست بيرجند از اين روستا بوده وهستند .ازميان كارمندان ارتش ونيروي انتظامي وراهنمايي ورانندگي هم بايد از افراد ذيل نام برد :اسحاق يادكار كارمند ژاندارمري كه به رحمت خدا رفته است -عليرضا الهاميان -محمد رضا معنوي پور هردو ازنيروهاي زبده ي نيروي انتظامي -آقاي ...صبوري از نيروهاي ويژه نيروي انتظامي ومحمدعلي كوچي از افسران زبده ونيك نام رانندگي وراهنمايي ونيز مرحوم سيد محمد رضوي كه چهل سال است به رحمت ايزدي رفته از اولين نيروهاي ژاندارمري بوده است از سرهنگ موسي محققوبرادش علي كوچي نيز بايد به عنوان بچه هاي انقلاب وكميته انقلاب نام برد كه بتازگي باز نشست گرديده است .ازميان كارمندان بهداري بايداز مسلم افروز وخواهرشان ونيز ياسين كوچي وفاطمه كوچي وزهراكوچي وتعدادي ديگرنامبرد .ازميان اينها بايد از دودختر محمد علي حسن زاده مفرد نام برد كه يكي دكتر چشم وديگري دكتر داروسازمي باشد وبه خدمت مشغول است واز ريحانه ي آسايش كه بتازگي از رشته داروسازي فارغ التحصيل شده است ودر سيستان وبلوچستان مشغول به خدمت گرديده است بايد نام برد .هم چنين از خانم فتاحيان بايد به عنوان يك پرستار موفق در بيمارستانهاي بيرجند نام برد در كناراينها چندين نفر در فرودگاه هاي كشور وچندين نفر هم در دانشگاه پزشكي وتعدادي هم در كويرتاير وكارخانجات ديگر ونيز نمايندگي روزنامه هاوقرارگاه محمد رسول الله ونيز مرزباني مشغول بكارند كه به علت نداشتن حضور ذهن از ذكر نام آنها خودداري مي شود. ادامه ي معرفي اطلاعات ر وستاي كوچ را بوقتي ديگر موكول مي كنم .محمد حسن اسايش.10/07/ ۱۳۹۱
باسمه تعالي -برعكس همه ي آنهايي كه از روز اول مدرسه تنها از گريه ها ي خود مي گويند.من مي خواهم ا ز خوشحالي روز اول مدرسه بگويم :يكي از روزهاي دهه ي اول آبان ماه سال 1343 شمسي بودودريك بعد از ظهرآفتابي مادرم(كه خدا رحمتش كناد )با زن همسايه در پشت بام مسجد روستا -كه در كنار خانه ي ما واقع شده بود .مشغول جمع وجور كردن گندم هاي شيرزده بود كه معمولا براي غذاي زمستان آماده مي كردند ومن هم كه دوسه روزبودبه جهت تما م شدن قالين بيكار بودم تا قالين بعدي براي بافت آماده وسر كار روي دار قالين بافي كشيده شود ومن به كارخانه باز گردم درآن بعد ظهر آفتابي با يك بچه ي ديگر دركنار مادرم مشغول بازي گوشي ودوندگي بر اطراف گنبذ مسجد بوديم كه نا گهان صداي بوق يك ماشين جيپ روسي چادري توجه ما را به خود جلب كرد با عجله به سمت ماشين رفتيم كه سه نفر از آن پياده شدند وبعد از سلام وعليك با يك نفر از مردم روستابه سمت خانه هاي ده روانه شدند تا دوري بزنند و در كوچه هاي روستا قدم زنان از وضعيت ده باخبر شوندوآقاي بهنيا به راهنما و سپاه دانش تازه از شهر رسيده روستا را معرفي كند .من به پشت بام مسجد بر گشتم وديدم يكي از مردان ده كه فرزندش در كلاس ششم ابتدايي درروستا ي مجاور درس مي خواندبراي مادرم تعريف مي كرد ومي گفت چند روزپيش به شهر رفته بودم در شهر مي گفتند : مي خواهند براي تما م روستاها معلم مجاني بفرستند تا بچه ها را با سواد كنند.اوادامه داد : آقاي بهنيا كارمند اداره ي ثبت اسنادبيرجند به همراه يك معلم (سپاه دانش ) ويك راهنمااز شهر آمده اند تا ده را به معلم نشان بدهند .خيلي خوب است كاش چند سال قبل اين معلم ها را مي فرستادند تا ما هم بچه هاي مان را به روستاي خراشاد براي درس خواندن نمي فرستاديم.من كه ازشنيدن حرفهاي حاجي غلامرضا ذوق زده شده بودم ودر پوست نمي گنجيدم چون از دست استاد قالي باف كه هرروز مرا كتك مي زد دلم خون بود وحالا مي توانستم به بهانه ي رفتن به مدرسه از كار قاليبافي سربازنم واز دست استاد راحت شوم ونفس تازه اي بكشم .دقايقي طول كشيد تا سپاه دانش وراهنماي تعليماتي وآقاي بهنيا در كوچه هاي روستا چرخي زدند وبه ميدان ده با ز گشتند و با يك مرد ازاهالي روستا كمي صحبت كردند وبعد سپاه دانش را به باغ آقاي بهنيا بردند وبه برزگر باغ سپردند تا شب از او پذيرايي كندوراهنما ي سپاه دانش وآقاي بهنيا-خداوند هردوراغريق رحمت خودگرداند- به شهربا همان ماشين باز گشتند.من هم شناسنامه ام را از مادرم گرفتم كه صبح براي رفتن به مدرسه آماده باشم وآن شب از شادي خوابم نمي برد .خلاصه.فرداصبح شد وما در كنارجوي آبي كه ازكنار ميدان روستا واز ميان خانه هاي ده مي گذشت آب بازي مي كرديم ومادرم داشت لباس مي شست ودوسه مرد هم در ميدان ده -كه سربارريز-نام داشت منتظر بودندكه سپاه دانش با لباسهاي مرتب واطوزده حدود ساعت:/07:30 بامدادبه ميدان ده آمد وبعد از سلام وعليك واحوال پرسي بادومردي كه آنجا آماده بودند.حرفهايي زد ومعلوم شد كه بايد از مردم روستا با صداي بلند دعوت كنند تا شناسنامه هاي فرزندان مدرسه اي خود را بياورند تا سپاه دانش اسم آنها را در دفترثبت كند وبه شهر برود وبراي آنها كتاب وقلم ودفتر وغيره تهيه كند وبه روستابر گردد .يك نفر با صداي بلند جارزد وفريادزد : اهاي مردم ده !شناسنامه هاي بچه هاي خود را بياوريد تا اسم آنها رابراي مدرسه بنويسند ويك نفر برداشت وگفت كو؟بچه اي كه به مدرسه برود. همه پشت كار قاليبافي هستندوكسي بچه نمي دهد كه به مدرسه برود ومرد ديگري كه حاجي محمد نام داشت وشوهر عمه ام بود، گفت:اين بچه واشاره به من كرد ومن هم كه خيلي ذوق مدرسه رفتن داشتم ودوازده سال وهفت ماه هم سن من بودپريدم توي خانه ي خود وشناسنامه ام را فورا آوردم وبه دست شوهر عمه ام دادم تا او بدست سپاه دانش داد.سپاه دانش اولين اسمي را كه براي مدرسه نوشت ويادداشت نمود.اسم من بود وكم كم مردم شناسنامه ها را آوردند واسم حدود سيزده (13) نفر را براي رفتن به مدرسه آقامعلم روزهاي بعد يادداشت كرد وسپس.از مردم ده براي رفتن به شهر راهنمايي و كمك خواست تاروانه ي شهر شود روستا از خودماشين نداشت واتوبوسي هم كه از روستاي شش كيلومترپايينتريعني نوفرست به شهر ميرفت وغروب بر مي گشت رفته بود .باز هم همان حاجي غلامرضا رفت والاغ خودرا آماده كرد ويك نالين رنگين نرم هم بر پشت الاغ گذاشت تا سپاه دانش با آن حدود 14 كيلومتر راه را بپيمايد تا به لب جاده ي بيرجند -زاهدان برسد واز آنجا با ماشينهاي عبوري كه از زاهدان مي آيند به شهربيرجند برودمن هم به سفارش صاحب الاغ مامور شدم همراه آقا معلم تالب جاده بروم والاغ را در آخر كار به روستا بر گردانم وآقا معلم رفت ودرخانه ي موقتي ديشب آماده شد وما هم با حاجي غلامرضاالاغ را به كنار قبرستان ده وكنار ّباغ آقاي بهنيا آورديم تا وقتي آقا معلم برسد بتواند سوار آلاغ شود .وقتي معلم آمد كه راهي شهر شود پرسيد چگونه بايد سوار الاغ شوم وصاحب الاغ - الاغ را بكنار بلندي برد وبا معذرت خواهي فراوان پريد بالاي آلاغ وگفت : اين جوري سوار شويد.بعدپايين آمد والاغ را ايستاده نگه داشت تا آقا معلم با زحمت سوارالاغ شد وراه افتاديم به سوي جاده.بعد از دوساعت به كنارجاده رسيديم ونيم ساعتي هم طول كشيد تا يك كاميون باري از سمت زاهدان آمد وبا خواهش والتماس آقامعلم روزهاي بعدمن- سوار كاميون شدوبه شهر رفت ومن هم با خوشحالي آلاغ را سوارشدم وبه ده باز گشتم ولحظه شماري مي كردم كه چه وقت سپاه دانش ازشهر به روستا بر گردد؟سه روز طول كشيد تا معلم از شهربه روستاي ما كوچ نهارجان يا همان كوچ خراشاد برگشت ومقداري نقشه و وسايل ديگر با خود از شهر آورده بودومن هم در تمام اين سه شبانه روز نمي خوابيدم ومنتظر بودم معلم بيايد ومن زودتربه مدرسه بروم.شبي كه سپاه دانش به روستا باز گشت .صبح روز بعد كه 15 آبان ماه سال 1343 بود ما بعد از خوردن صبحانه آماده ي رفتن به كلاس سپاه دانش شديم وقبل ازرسيدن به باغ آقاي بهنيا كه معلم در آن جا مستقر بودوقرار بود در همان جابه مادرس بدهد،مي خوانديم:خورشيد خانم آفتاب كن يك مشت برنج تو آب كن ما بچه هاي كرديم ازسرمايي بمرديم .سرانجام سپاه دانش ازخانه بيرون آمد وماراصدا زد كه به پشت بام برويم ودر آفتاب درمقابل اتاق اومرتب بنشينيم وما هم اين كار راكرديم.معلم به نزد ما آمد وسلام كرد واسم تمامي بچه ها رايك به يك پرسيد.من آخرين نفري بودم كه در كنار ديگران در سمت راست بچه ها قرار گرفته بودم .بعدگفت :بچه ها ! اسم من :محمد رضا شاهقلي است وشمامرا به اسم آقا معلم صدا كنيد.آنگاه چند نقشه آورد وروي ديوار نصب كرد كه روي يكي، چهار قوري بودوروي ديگري چهار آهوبودوروي ديگري چهار كاهوويا روي ديگري چهار سيني بود كه يكي باسه تاي ديگر فرق داشت ومثلا يكي از قوري ها دسته نداشت ويكي ازآهوها دم نداشت و.به همين طريق .ازتماي بچه هاخواست كه :صداي آهو كاهورا با صداي بلندفرياد كنند وبگويند : اخرآهو وكاهو ٌصداي اودارد وبعد گفت درنوشتن هم آخر آهو صداي (او )دارد ونيز:گفت آخر قوري وسيني هم صداي :(اي) داردودرموردنقشه هاي بعدي هم همين طورتوضيح داد ووقتي از همه ي بچه ها خواست كه در قوري ها چه فرقي مي بينندهمه ي افراداشتباه پاسخ دادند ووقتي ازمن پرسيد : شما بگو .گفتم :يكي از قوريها دسته ندارد ويكي از آهوهادم ندارد.پرسيد اسم شما چيست ؟با خجالت گفتم:محمد حسن.آقا معلم خطاب به همه ي بچه ها گفتّ براي آقا محمد حسن دست بزنيدوهمه دست زدندوبا لاخره نزديك ظهرگفت: برويد به خانه هاي تان وبعدازظهر ساعت 2- دوبار ه به كلاس بياييد وماهم عصر به كلاس آمديم وبعداز توضيحات معلم ساعت 4 به خانه باز گشتيم در حالي كه هيچ بچه اي هم گريه نكرده بود وهمگي هم از داشتن چنين معلم خوبي خوشحال بوديم ودر پوست خود از شادي نمي گنجيديم.وبه اينترتيب روز اول ودوهفته ي اول مادر مدرسه صرف آموزش از روي نقشه ها شد وتا درسفربعدي آقامعلم از شهر براي ماكتاب ودفتر وقلم آورد واولين كلمه اي كه به ما ياد داد :آب وبابا بودومن هم درسن دوازده سالگي به مدرسه پا نهادم و توانستم در طول يك سال مدرسه سه كلاس اول ودوم وسوم را بخوانم وسال بعد راهي كلاس چهارم در روستاي مجاوريعني خراشاد شوم. واكنون كه اين خاطرات رابراي شما خوبان بيان مي كنم 48 سال از آن تاريخ گذشته است واكنون بيش از چهل وبلاگ وبيش از 90 فتوبلاگ و آلبوم عكس در سايتهاي ايراني وجهاني ايجاد كرده ام و به نوشتن مشغولم مويد باشيد يادآن روز اول مدرسه وآن معلم دور از ديار بخيرباد .محمد بنده خداي تعالي---
باز از كنوز رحمت والطاف كردگار آيات صنع در همه عالم شد آشكار
بانفحه ي صبا دم روح القدس دميد شد رستخيز عام به صحرا وكوهسار
با حشمت الهي شه ، نوروز زد قدم عفريت دي زصحنه برون شد پي فرار
زد خيمه ابر ودر وگهر ريخت دمبدم صحن وسرا ودشت ودمن گشت لاله زار
پير عجوز دهر جواني زسر گرفت تاشد بكوهسار ، عيان جلوه ي بهار
تاشد زپرده حسن دل آراي گل عيان با لحن خوش به نغمه ي داوود شد هزار
بلبل به شاخسارطرب جا گرفت وگفت حمد خدا ونعت نبي ، مدح هفت وچار
وآنگه بخلق مژده يعيدين داد فاش نوروز باستاني ومولود شهريار
تا شد عيان زماه رجب ليله ي نخست تابنده شد زبرج ولايت مه وقار
مولود شد محمد باقر (ع) زفاطمه درياي علم مصطفوي ، مفخر كبار
مر آت حق شهنشه علم اليقين كزاو دين خدا وشرع و نبي گفت آشكار
پنجم وصي احمد مرسل ، ولي حق كزاو علوم اول وآخر شد اشكار
مهرش بهار باطرب وقهراو خزيف حبش جنان ودشمنيش شد جهيم نار
(آذر) گدايي در اوكن زحق طلب زان منصب شهانه به عالم كن افتخار--
---ديوان آذر -جلد اول -ص 86-چاپ سوم-1348 شمسي -چاپ خانه ي طوس مشهد-آذرخراساني--
مژده كه شد شام محبان سحر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر---- مژده كه ميلاد بتول است بتول خرمي آل رسول است رسول شادي ارباب عقول است عقول اهل ولاگاه وصول است وصول دوستي دختر خيرالبشر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر------------ مژده كه شدطلعت زهرا عيان گشت منور همه كون ومكان شدبه خديجه ز خدا رايگان زهره ي بي مثل وعطا در زمان آنكه بود مام شبير وشبر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر---------- مژده كه رخ كرده عيان فاطمه چهره نموده بجهان فاطمه كرده جهان رشك جنان فاطمه گشته زرخ جلوه كنان فاطمه برده همي جلوه زشمس وقمر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر ------- مژده كه صديقه پديدار شد جلوه كنان مطلع انوار شد صحن چمن يكسره گلزار شد دشت ودمن تحتها الانهار شد خرم ازاو گشت جهان سربسر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر------ مژده كه خاتون دو عالم رسيد فخر زنان بانوي اعظم رسيد مايه ي فخريه ي آدم رسيد همسر حيدرشه اكرم رسيد شد متولد صدف هر گهر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر---- به نقل از ديوان آذر-جلد دوم -ص ۴۹- سروده حاج غلامرضا آذر حقيقي خراساني-انتشارات طوس مشهد - چاپ ۱۳۴۸ شمسي ----
34-یارب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج برادران وخویشان نشوم
بی منت خلق خود مرا روزی ده تا از درتو بر در ایشان نشوم. یا الله
35-یارب زقناعتم توانگر گردان وز نور یقین دلم منور گردان
روزی من سوخته ی سرگردان بی منت مخلوق میسر گردان. یاالله
36-یارب ز دو کون بی نیازم گردان وز افسرفقر سر فرازم گردان
در راه طلب محرم رازم گردان زان ره که نه سوی توست بازم گردان. یا الله
37-یارب زکمال لطف خاصم گردان واقف به حقایق خواصم گردان
از عقل جفاکار، دل افگار شدم دیوانه ی خود کن وخلاصم گردان . یا الله
38-برگوش دلم زغیب آواز رسان مرغ دل خسته رابه پرواز رسان
یارب که به دوستی مردان رهت این گمشده ی مرا به من باز رسان. یا الله
39-یارب تو مرا ،به یار دمساز رسان آوازه ی دردم به همآواز رسان
آنکس که من از فراق او غمگینم اورا به من ومرا به اوباز رسان. یا الله
40-ای خالق ذوالجلال وای بارخدای تا چند روم در بدر وجای به جای
یا خانه ی امید مرا ،در بربند یا قفل مهمات مرا در بگشای. یا الله
41-یارب نظری برمن سر گردان کن لطفی به من دل شده ی حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم آنچ ازکرم ولطف توزیبد آن کن. یاالله
42-یارب یارب کریمی وغفاری! رحمان ورحیم وراحم وستاری
خواهم که به رحمت خداوندی خویش این بنده ی شرمنده فرو نگذاری. یا ا لله*
*-اشعار فوق که درسه قسمت تقدیم کاربران عزیز شد هر شب سحرگاهان یاهنگام سحر تعدادی ازاین ابیات توسط شوخوانان یامناجات خوانان در پشت بام مسجد ویاچندبام بلند روستا خوانده میشد وسینه به سینه ونسل به نسل آنرا ازبزرگان یاد گرفته بودندوحفظکرده بودند .وبه نسل بعدیاد می دادند تا درهرسحر ماه رمضان جهت بیدار کردن مردم خوانده شود وهیچ کس هم نمی دانست که این اشعاراز چه کسی است ومیگفتند ازقدیم بزرگان آن را میخوانده اند ودیگران وجوانان آن را از قدیمی تر ها یاد میگرفته اند.اما بنده بعد ازمطالعت زیاد وجسجوی فراوان تعدادی از این ابیات را در رباعیات ابوسعید ابی الخیریافتم وتعداد کمتری راهم در میان رباعیات خواجه عبدالله انصاری مشاهده کردم.با آرزوی سعادت برای همه ی روزه داران.محمد حسن اسایش
فكر نكنم شما اين شعر رو به طور كامل جايي ديده باشيد .
عصر يك جمعه ي دلگير
دلم گفت بگويم بنويسم كه چرا عشق به انسان نرسيده است؟
چرا آب به گلدان نرسيده است؟
چرا لحظه ي باران نرسيده است؟
وهر كس كه در اين خشكي دوران به لبش جان نرسيده است
به ايمان نرسيده است
و غم عشق به پايان نرسيده است.
بگو حافظ دلخسته زشيراز بيايد،
بنويسد كه هنوزم كه هنوز است چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيده است ؟
چرا كلبه احزان به گلستان نرسيده است؟
دل عشق ترك خورد،
گل زخم نمك خورد،
زمين مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد،
زمين مرد، زمين مرد ،
خداوند گواه است،دلم چشم به راه است،
و در حسرت يك پلك نگاه است،
ولي حيف نصيبم فقط آه است و همين آه خدايا برسد كاش به جايي،
برسد كاش صدايم به صدايي…
***
…عصر اين جمعه ي دلگير
وجود تو كنار دل هر بيدل آشفته شود حس،
تو كجايي گل نرگس؟
به خدا آه نفس هاي غريب تو كه آغشته به حزني ست زجنس غم و ماتم،
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر اين روز و شب رنگ شفق يافته، در سوگ كدامين غم عظمي به تنت رخت عزا كرده اي؟ اي عشق مجسم!
كه به جاي نم شبنم
بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت.
نكند باز شده ماه محرم كه چنين مي زند آتش به دل فاطمه آهت
به فداي نخ آن شال سياهت
به فداي رخت اي ماه!
بيا
صاحب اين بيرق و اين پرچم و اين مجلس و اين روضه و اين بزم توئي ،
آجرك الله!
عزيز دو جهان يوسف در چاه ،
دلم سوخته از آه نفس هاي غريبت
دل من بال كبوتر شده
خاكستر پرپرشده،
همراه نسيم سحري
روي پر فطرس معراج نفس گشته هوايي
و سپس رفته به اقليم رهايي،
به همان صحن و سرايي كه شما زائر آني
و خلاصه شود آيا كه مرا نيز به همراه خودت
زير ركابت
ببري تا بشوم كرب و بلايي؟
به خدا در هوس ديدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،
نگهم خواب ندارد،
قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد،
شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گويند به انگشت اشاره
مگر اين عاشق بيچاره ي دلداده ي دلسوخته ارباب ندارد…
تو كجايي؟
تو كجايي؟
شده ام باز هوايي،شده ام باز هوايي…
***
گريه كن
گريه وخون گريه كن، آري
كه هر آن مرثيه را خلق شنيده است
شما ديده اي آن را
و اگر طاقتتان هست،
كنون من نفسي روضه ز مقتل بنويسم،
و خودت نيز مدد كن كه قلم در كف من
هم چو عصا در يد موسي بشود چون تپش موج مصيبات بلند است،
به گستردگي ساحل نيل است،
و اين بحر طويل است
وببخشيد كه اين مخمل خون، بر تن تبدار حروف است
كه اين روضه ي مكشوف لهوف است،
عطش بر لب عطشان لغات است
و صداي تپش سطر به سطرش همگي موج مزن آب فرات است،
و ارباب همه سينه زنان، كشتي آرام نجات است ،
ولي حيف كه ارباب «قتبل العبرات» است،
ولي حيف كه ارباب«اسير الكربات» است،
ولي حيف هنوزم كه هنوز است
حسين ابن علي تشنه ي يار است
و زني محو تماشاست زبالاي بلندي،
الف قامت او دال و همه هستي او در كف گودال و سپس آه كه «الشّمرُ …»
خدايا چه بگويم «كه شكستند سبو را و بريدند …»
دلت تاب ندارد
به خدا با خبرم
مي گذرم از تپش روضه كه خود غرق عزايي،
تو خودت كرب و بلايي،
قسمت مي دهم آقا به همين روضه كه در مجلس ما نيز بيايي،
تو كجايي … تو كجايي… .
شاعر :
سيد حميدرضا برقعي-به نقل از سايت مسجدمقدس جمكران -كانون وبلاگهاي مهدوي
مژده كه شد شام محبان سحر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر---- مژده كه ميلاد بتول است بتول خرمي آل رسول است رسول شادي ارباب عقول است عقول اهل ولاگاه وصول است وصول دوستي دختر خيرالبشر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر------------ مژده كه شدطلعت زهرا عيان گشت منور همه كون ومكان شدبه خديجه ز خدا رايگان زهره ي بي مثل وعطا در زمان آنكه بود مام شبير وشبر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر---------- مژده كه رخ كرده عيان فاطمه چهره نموده بجهان فاطمه كرده جهان رشك جنان فاطمه گشته زرخ جلوه كنان فاطمه برده همي جلوه زشمس وقمر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر ------- مژده كه صديقه پديدار شد جلوه كنان مطلع انوار شد صحن چمن يكسره گلزار شد دشت ودمن تحتها الانهار شد خرم ازاو گشت جهان سربسر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر------ مژده كه خاتون دو عالم رسيد فخر زنان بانوي اعظم رسيد مايه ي فخريه ي آدم رسيد همسر حيدرشه اكرم رسيد شد متولد صدف هر گهر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر---- به نقلاز ديوانآذر-جلد دوم -ص ۴۹- سروده حاج غلامرضا آذر حقيقي خراساني-انتشارات طوس مشهد - چاپ ۱۳۴۸ شمسي ----
امام حسن عسكري(ع) درولادت امام حسن عسكري :مژده كه شد چهره نما عسكري گشت عيان نور خدا عسكري مژده كه در جلوه رخ يار شد جلوه كنان مظهر دادار شد حسن حشن باز پديدار شد كون ومكان مطلع الانوار شد گشت زرخ پرده گشا عسكري گشت عيان نور خدا عسكري مژده به ياران كه حسن آمده عسكري آن فخر زمن آمده خرمي دهر كهن آمده8 آز مه رخ پرده فكن آمده كرده عيان ماه لقا عسكري گشت عيان نور خدا عسكري مژده كه در هشتم ثاني ربيع گشته عيان عارض بدرعسكري شكر خداوند بصير وسميع كزرخ آن شمس مقام رفيع داده در ايجاد صفا عسكري گشت عيان نور خدا عسكري مژده كهپيري جهان شد جوان گشت منور همه كون ومكان شد متولد شه با عز وشان شبل نقي والد شاه زمان نور خداشمس هدي عسكري گشت عيان نور خدا عسكري --- به نقل از ديوان آذر جلد دوم-ص138-چاپخانه طوس مشهد -1382 هجري قمري- برچسبها: گشت عيان نورخدا عسكري, پرده گشاعسكري, نور خدا, شمس هدي عسكري ادامه مطلب + نوشته شده در ساعت 15:17 توسط mha3131 | يك نظر عيد غدير مباركباد عيد غدير مبارك باد برچسبها: عيد غدير مبارك با د, جشن غدير مبارك باد, خطابه غدير, غدير خم + نوشته شده در ساعت 11:28 توسط mha3131 | يك نظر ولادت باسعادت رسول الله (ص) مژده كه ميلاد شه خاتم است عيد سعيد نبي اكرم است مزده كه مسروري عالم رسيد خرمي عالم وآدم رسيد هادي كل ُ سيد خاتم رسيد منجي عالم شه اكرم رسيد خرم از او خاطره ي عالم است عيد سعيد نبي اكرم است---- مزده كه بي پرده رخ يار شد جلوه ي محبوب پديدارشد كعبه از او مطلع انوار شد دشت ودمن تحت الانهار شد عالم ايجاد از او خرم است عيد سعيد نبي اكرم است---- مزده كه شد نور خدا آشكار يافت تولد شه ملك وقار احمد محمود شه تاجدار آنكه به ايجاد بود شهريار اهل ولا خرمي عالم است عيد سعيد نبي اكرم است --- مژده كه پير فلك آمد جوان گشت منور همه كون ومكان از رخ دلجوي شه انس وجان فخر بشر خاتم پيغمبران آنكه از او فخر بني آدم است عيد سعيد نبي اكرم است جاد اول ديوان آذر خراساني (حاج سيد غلامرضا آذر حقيقي-چاپ افست اسلاميه -مشهد-چاپ چهارم -1348 شمسي ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- ده مژده كه ختم انبيا ظاهر شد انوار تجلي خدا ظاهر شد فرمان محمدا رسول الهي بهرش زكريم ذوالعطا ظاهر شد --ص28 -ارمغان كربلا -نادعلي كربلايي-انتشارات خزر-تهران----------- -----------------------------(خورشيدسعادت)------- --------------------- البشارت كه بما صبح سعادت آمد مفخر كون ومكان باعث خلقت آمد روشن از نور جمالش همه ي عالم شد عقل كل ختم رسل مظهر رجمت آمد نبي مكي امي زپس پرده ي غيب از پي راهنمايي وهدايت آمد كلبه ي بنت وهب طعنه بعالم زد وگفت كه به آ غوش من آن شمس سعادت آمد طاق كسري عجم طاقت ديدار نداشت جاري از رود سماوي ،يد عصمت آمد لات واصنام بخاك از سر خجلت افتاد سرنگون تخت شهان زان يد قدرت آمد دسته دسته ملكاز عالم بالا به زمين شادمان ف تلبيه گو بهرزيارت آمد رانده ابليس شد از عالم بالا گفتا اين چه شوديست مگر روز قيامت آمد گفت جبريل جوابش كه زسر حد كمال شافع محشر وفرمانده ي امت آمد باد ، گو مژده رساند بسليمان جهان كه شه عرش مكان ،حامل رفعت آمد يوسف مصر دگر حسن فروشي نكند چون كه بيند بجهان كان ملاحت آمد دگر از حاتم طايي نتوان گفت سخن زانكه بهر كرم و لطف وسخاوت آمد زكمالش ،زجمالش ،زمقامش زخدا احسن الله وتبارك بشهادت آمد حامل حكم خدا فخريه بنمايد چون خادم درگه آن شمس ولايت آمد مدح اوزينت قرآن الهي باشد فرق او مفتخر تاج نبوت آمد آيه آيه همه ي معني قرآن كريم شاهد خوبي اين منجي امت آمد هم به انجيل وزبور وصحف وتوراتش مدح وتوصيف محمد زدرايت آمد تهنيت باد به افراد مسلمان جهان نقطه ي مركزي روز شفاعت آمد (كربلايي) زگدايي در خانه ي او شكر لله كه دلت كنج محبت آمد--- ----به نقل از ارمغان كربلا(كتاب سوم) نادعلي كربلايي-انتشارات خزر -تهران-
ميلاد حسن سبط رسول است امشب تبريك بزهراي بتول است امشب
شادند محمد وعلي زاين مولود خوش باش دعاي ما قبول است امشب ----
در كاخ نزول وحي ، قرآن آمد با آيه ي نور ، نور يزدان آمد
از فاطمه وساقي كوثر ، پسري با نور محمدي نمايان آمد-----
--------سرود ولادت اما مجتبي( كريم اهل بيت )عليه السلام----------
پيك شادي دوستان را خوش خبر آورده است خوش خبر بر دوستان پيك سحر آورده است
نيمه ي ماه خدا ، ماهي دگر آورده است سينه ي سينا عيان نور از شجر آورده است
--مژده اي اهل ولا طوبي ثمر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است ----
باز شد بار دگر از مرحمت درهاي خق باب دوزخ بسته شد از لطف بي همتاي حق
بر سفير اعظم آمد آيت كبراي حق نيمه ي ماه صيام از بهر مهمانهاي حق
---نعمت بي منتها از داد گر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است ---
نور باران آسمان گرديده از ماه زمين شد منور زاين تجلي كاخ دانشگاه دين
آشكار از بارگاه طيبين وطاهرين سبط اكبر آمده از دخت ختم المرسلين
---پيشوا ، بر امت خيرالبشر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است ---
دسته دسته بر زمين آمد ملك از آسمان بهر تبريك وبشارت سوي ختم مرسلان
بحر رحمت شد بطغيان زامر خلاق جهان دست قدرت ازدودرياي شرف امشب عيان
---ازبراي ساقي كوثر ، گهر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است----
ماه گردون چشم عبرت دوخته سوي زمين ازبراي كسب فيض از چهره ي خورشيد دين
كاخ وحي كبريا روشن شداز نور مبين چشم عين الله اعظم باد روشن كين چنين
---زهره ظاهر ازگريبانش قمر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است ---
آمد آن استاد دانشگاه ختم الانبيا آمد آن روشنگر برنامه ي صلح وصفا
آمد آن رهبر كه حق را سازد از باطل جدا پرده از رخ بر گرفات آيينه ي ايزد نما
---جلوه ي حسنش جهان را زيب وفر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است---
زاده ي ياسين والرحمن ورمز هل اتي سيد جنت كه جنت باشدازاو ،پربها
شمس افلاك جلالت ، زينت اهل كسا مجتبي، نورالهدي ،فخرالدجا ،كنزالخفا
---از حجاب غيب امشب سر بدر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است ---
كرده نوراني جهان را دختر خيرالانام ظاهر آورده زخود برشير حق ، بدر تمام
راضيه ، مرضيه ، زهرا ، فاطمه ، ام الامام شد زديدار دلآراي عزيزش ، شادكام
---گنج حلم وعلم ودانش بر بشر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است --
شاد وخرم زين پسر پيغمبر والا تبار لب گشوده همچنان گل بهر شكر كردگار
كآمده ازدخترش،زهرا ، امامي آشكار قهرمان علم ودانش ، خوش دال افتخار
--ازبراي شيعه ي اثني عشر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است ---
تشنه ي آب ولا را گو كه آمد بحر علم آنكه جاري گردد ازاو صد هزاران نهرعلم
آنكه گفتارش بود زينتفزاي دهر علم صانع قدرت نام از بهر باب شهر علم
--در مدينه از كرم در كوب زر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است---
هركسي دارد ولاي آن شه دنيا ودين يا علي محشور ميگردد بفردوس برين
دشمنانش را بسوزد نار روز واپسين ( كربلايي ) زاين مديحه حضرت روح الامين
--ازبراي طوطي طبعت شكر آورده است يا محمد دخترت امشب پسر آورده است---
--نقل از صص ۷۷-۸۰ -ارمغان كربلا كتاب سوم -اثر طبع نادعلي كربلايي (پدر شهيدين كربلايي)-انتشارات خزر -تهران
مژده كه شد شام محبان سحر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر----
مژده كه ميلاد بتول است بتول خرمي آل رسول است رسول
شادي ارباب عقول است عقول اهل ولاگاه وصول است وصول
دوستي دختر خيرالبشر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر------------
مژده كه شدطلعت زهرا عيان گشت منور همه كون ومكان
شدبه خديجه ز خدا رايگان زهره ي بي مثل وعطا در زمان
آنكه بود مام شبير وشبر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر----------
مژده كه رخ كرده عيان فاطمه چهره نموده بجهان فاطمه
كرده جهان رشك جنان فاطمه گشته زرخ جلوه كنان فاطمه
برده همي جلوه زشمس وقمر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر -------
مژده كه صديقه پديدار شد جلوه كنان مطلع انوار شد
صحن چمن يكسره گلزار شد دشت ودمن تحتها الانهار شد
خرم ازاو گشت جهان سربسر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر------
مژده كه خاتون دو عالم رسيد فخر زنان بانوي اعظم رسيد
مايه ي فخريه ي آدم رسيد همسر حيدرشه اكرم رسيد
شد متولد صدف هر گهر ماه رخ فاطمه شد جلوه گر----
به نقلاز ديوانآذر-جلد دوم -ص ۴۹- سروده حاج غلامرضا آذر حقيقي خراساني-انتشارات طوس مشهد -
چاپ ۱۳۴۸ شمسي ----
دختر ختم رسل حجت دادار منم محرم راز دل حيدر كرار منم
معني سوره ي كل كوثر وآن فيض عظيم كه بقرآن بود از خالق غفار منم
مام شبير وشبر ،شافعه ي روز حساب شجر طيبه ي احمد مختار منم
آنكه از بعد پدر قلب فكارش خون شد از جفا وستم فرقه ي كفار منم
آنكه بر خاست بياري امام ودينش تازيانه بتنش خورده زاشرار منم
آنكه شد محسن شش ماهه ي مظلومش سقط بي گنه از لگد وآن در وديوار منم
آنكه اززخم زبان وستم وظلم عدو غير ناله نبدش در همه دم كار منم
آنكه زد ثاني نمرود برويش سيلي روز شد درنظرش همچو شب تار منم
آنكه از حق طلب مرگ خودش را ميكرد نزد قبر پدرش با دل خونبار منم
آنكه در روز جزا جمع محبينش را برهاند زغم واهمه ي نار منم----
آنكه بر (كرببلايي) بدهد روز حساب حسنات صله بر گفتن اشعار منم
--ص66-67 -كتاب سوم -ارمغان كربلا-نادعلي كربلايي-انتشارات خزر-تهران-----
اشك قلم (زبان حضرت زهرا (س) :----
زبعد مرگ تواي مايه ي اميد پدر جان شدم ززندگي خويش نااميد پدر جان
زدرد پهلوورنج فراق وسيلي دشمن بزيربار مصيبت قدم خميد پدر جان
بجرم آنكه حمايت زشوهرم بنمودم ببين كه رشته ي عمرم عدوبريد پدرجان
بجاي مزدرسالت ازاين گروه ستمگر شده است محسن مظلوم من شهيد پدرجان
رخم زسيلي اعدا كبو دگشته ونيلي شده زبعد تو موي سرم سپيد پدرجان
براي غصب فدك ناسپاس خصم نمك خور چگونه پرده ي حرمت زما دريد پدرجان
گواه باش كه مرگ خود از خدا طلبيدم زبس كه زخم زبان بر دلم رسيد پدرجان
ببين پدر كه دل سنگ شد كباب بحالم زبس كه اشك غم از ديده ام چكيد پدرجان
زديده ي قلم (كربلايي)اشك ببارد سياه گشت همه صفحه ي سپيد پدرجان
--ص 68 -همان منبع فوق -انتشارات خزر -تهران --- ارمغان زهرا(س):----
زامت هديه اي از دار دنيا مي برد زهرا نشاني از فداكاري به عقبا مي برد زهرا
تن مجروح وبازوي كبود وروي نيلي را همانا مخفيانه سوي بابا مي برد زهرا
شكسته استخوان وقامت ازغم دوتايش را بسوي دادگاه حي يكتا مي برد زهرا
زاشك ديده دارد شيشه اي را در كفن پنهان شبانه در لحد از بهر فردا ميبرد زهرا
زسجد بردن حبل المتين با بازوي بسته نوشته نامه اي با اشك مولا مي برد زهرا
از آن ضرب غلاف تيغ قنفذ بسته بازو را شكسته شاخه ي طوبي به طوبا مي برد زهرا
زمسمادودروضرب لگد زآن آتش افروزي شكايتهاي گوناگون زاعدامي برد زهرا
زبس زخم زبان آمد به قلب نازنين او دلي مجروح از بهر مداوا مي برد زهرا
زقتل محسن مظلوم و آن مسمار غم افزا به محشر جوهري از بهر امضا مي برد زهرا
بنال اي (كربلايي)روز وشب زين ماتم عظما كه بهر محسنش سوغات دنيا مي برد زهرا
---نادعلي كربلايي -به نقل ز ارمغان كربلا -ص 69 -انتشارات خزر -تهران--
باسمه تعالی -برعکس همه ی آنهایی که از روز اول مدرسه تنها از گریه ها ی خود می گویند.من می خواهم ا ز خوشحالی روز اول مدرسه بگویم :یکی از روزهای دهه ی اول آبان ماه سال 1343 شمسی بودودریک بعد از ظهرآفتابی مادرم(که خدا رحمتش کناد )با زن همسایه (مادر حاجی کلوخ)در پشت بام مسجد روستا -که در کنار خانه ی ما واقع شده بود .مشغول جمع وجور کردن گندم های شیرزده بود که معمولا برای غذای زمستان آماده می کردند ومن هم که دوسه روزبودبه جهت تما م شدن قالین بیکار بودم تا قالین بعدی برای بافت آماده وسر کار روی دار قالین بافی کشیده شود ومن به کارخانه باز گردم درآن بعد ظهر آفتابی با یک بچه ی دیگر درکنار مادرم مشغول بازی گوشی ودوندگی بر اطراف گنبذ مسجد بودیم که نا گهان صدای بوق یک ماشین جیپ روسی چادری توجه ما را به خود جلب کرد با عجله به سمت ماشین رفتیم که سه نفر از آن پیاده شدند وبعد از سلام وعلیک با یک نفر از مردم روستابه سمت خانه های ده روانه شدند تا دوری بزنند و در کوچه های روستا قدم زنان از وضعیت ده باخبر شوندوآقای بهنیا به راهنما و سپاه دانش تازه از شهر رسیده روستا را معرفی کند .من به پشت بام مسجد بر گشتم ودیدم یکی از مردان ده(حاجی غلامرضا) که فرزندش در کلاس ششم ابتدایی درروستا ی مجاور درس می خواندبرای مادرم تعریف می کرد ومی گفت چند روزپیش به شهر رفته بودم در شهر می گفتند : می خواهند برای تما م روستاها معلم مجانی بفرستند تا بچه ها را با سواد کنند.اوادامه داد : آقای بهنیا کارمند اداره ی دتدگستریبیرجند به همراه یک معلم (سپاه دانش ) ویک راهنمااز شهر آمده اند تا ده را به معلم نشان بدهند .خیلی خوب است کاش چند سال قبل این معلم ها را می فرستادند تا ما هم بچه های مان را به روستای خراشاد برای درس خواندن نمی فرستادیم.من که ازشنیدن حرفهای حاجی غلامرضا ذوق زده شده بودم ودر پوست نمی گنجیدم چون از دست استاد قالی باف که هرروز مرا کتک می زد دلم خون بود وحالا می توانستم به بهانه ی رفتن به مدرسه از کار قالیبافی سربازنم واز دست استاد راحت شوم ونفس تازه ای بکشم .دقایقی طول کشید تا سپاه دانش وراهنمای تعلیماتی وآقای بهنیا در کوچه های روستا چرخی زدند وبه میدان ده با ز گشتند و با یک مرد ازاهالی روستا کمی صحبت کردند وبعد سپاه دانش را به باغ آقای بهنیا بردند وبه برزگر باغ سپردند تا شب از او پذیرایی کندوراهنما ی سپاه دانش(مرحوم لطفی) وآقای بهنیا-خداوند هردوراغریق رحمت خودگرداند- به شهربا همان ماشین باز گشتند.من هم شناسنامه ام را از مادرم گرفتم که صبح برای رفتن به مدرسه آماده باشم وآن شب از شادی خوابم نمی برد .خلاصه.فرداصبح شد وما در کنارجوی آبی که ازکنار میدان روستا واز میان خانه های ده می گذشت آب بازی می کردیم ومادرم داشت لباس می شست ودوسه مرد هم در میدان ده -که سربارریز-نام داشت منتظر بودندکه سپاه دانش با لباسهای مرتب واطوزده حدود ساعت:/07:30 بامدادبه میدان ده آمد وبعد از سلام وعلیک واحوال پرسی بادومردی که آنجا آماده بودند.حرفهایی زد ومعلوم شد که باید از مردم روستا با صدای بلند دعوت کنند تا شناسنامه های فرزندان مدرسه ای خود را بیاورند تا سپاه دانش اسم آنها را در دفترثبت کند وبه شهر برود وبرای آنها کتاب وقلم ودفتر وغیره تهیه کند وبه روستابر گردد .یک نفر (موسی حسین محمد حسینا)با صدای بلند جارزد وفریادزد : آهای مردم ده !شناسنامه های بچه های خود را بیاورید تا اسم آنها رابرای مدرسه بنویسند ویک نفر(محمد علی غلام حسین کر بلایی علی) برداشت وگفت کو؟بچه ای که به مدرسه برود. همه پشت کار قالیبافی هستندوکسی بچه نمی دهد که به مدرسه برود ومرد دیگری که حاجی محمد نام داشت وشوهر عمه ام بود، گفت:این بچه واشاره به من کرد ومن هم که خیلی ذوق مدرسه رفتن داشتم ودوازده سال وهفت ماه هم سن من بودپریدم توی خانه ی خود وشناسنامه ام را فورا آوردم وبه دست شوهر عمه ام دادم تا او بدست سپاه دانش داد.سپاه دانش اولین اسمی را که برای مدرسه نوشت ویادداشت نمود.اسم من بود وکم کم مردم شناسنامه ها را آوردند واسم حدود سیزده (13) نفر را برای رفتن به مدرسه ،آقامعلم روزهای بعد یادداشت کرد وسپس.از مردم ده برای رفتن به شهر راهنمایی و کمک خواست تاروانه ی شهر شود روستا از خودماشین نداشت واتوبوسی هم که از روستای شش کیلومترپایینتریعنی نوفرست به شهر میرفت وغروب بر می گشت رفته بود .باز هم همان حاجی غلامرضا رفت والاغ خودرا آماده کرد ویک نالین رنگین نرم هم بر پشت الاغ گذاشت تا سپاه دانش با آن حدود 14 کیلومتر راه را بپیماید تا به لب جاده ی بیرجند -زاهدان برسد واز آنجا با ماشینهای عبوری که از زاهدان می آیند به شهربیرجند برودمن هم به سفارش صاحب الاغ مامور شدم همراه آقا معلم تالب جاده بروم والاغ را در آخر کار به روستا بر گردانم وآقا معلم رفت ودرخانه ی موقتی دیشب آماده شد وما هم با حاجی غلامرضاالاغ را به کنار قبرستان ده وکنار ّباغ آقای بهنیا آوردیم تا وقتی آقا معلم برسد بتواند سوار آلاغ شود .وقتی معلم آمد که راهی شهر شود پرسید چگونه باید سوار الاغ شوم وصاحب الاغ - الاغ را بکنار بلندی برد وبا معذرت خواهی فراوان پرید بالای آلاغ وگفت : این جوری سوار شوید.بعدپایین آمد والاغ را ایستاده نگه داشت تا آقا معلم با زحمت سوارالاغ شد وراه افتادیم به سوی جاده.بعد از دوساعت به کنارجاده خاکی قدیم بیرجند - زاهدان -رسیدیم ونیم ساعتی هم طول کشید تا یک کامیون باری از سمت زاهدان آمد وبا خواهش والتماس آقامعلم روزهای بعدمن- سوار کامیون شدوبه شهر رفت ومن هم با خوشحالی الاغ را سوارشدم وبه ده باز گشتم ولحظه شماری می کردم که چه وقت سپاه دانش ازشهر به روستا بر گردد؟سه روز طول کشید تا معلم از شهربه روستای ما کوچ نهارجان یا همان کوچ خراشاد برگشت ومقداری نقشه ووسایل دیگر با خود از شهر آورده بودومن هم در تمام این سه شبانه روز نمی خوابیدم ومنتظر بودم معلم بیاید ومن زودتربه مدرسه بروم.شبی که سپاه دانش به روستا باز گشت .صبح روز بعد که 15 آبان ماه سال 1343 بود ما بعد از خوردن صبحانه آماده ی رفتن به کلاس سپاه دانش شدیم وقبل ازرسیدن به باغ آقای بهنیا که معلم در آن جا مستقر بودوقرار بود در همان جابه مادرس بدهد،می خواندیم:خورشید خانم آفتاب کن یک مشت برنج تو آب کن ما بچه های کردیم ازسرمایی بمردیم .سرانجام سپاه دانش ازخانه بیرون آمد وماراصدا زد که به پشت بام برویم ودر آفتاب درمقابل اتاق اومرتب بنشینیم وما هم این کار راکردیم.معلم به نزد ما آمد وسلام کرد واسم تمامی بچه ها رایک به یک پرسید.من آخرین نفری بودم که در کنار دیگران در سمت راست بچه ها قرار گرفته بودم .بعدگفت :بچه ها ! اسم من :محمد رضا شاهقلی است وشمامرا به اسم آقا معلم صدا کنید.آنگاه چند نقشه آورد وروی دیوار نصب کرد که روی یکی، چهار قوری بودوروی دیگری چهار آهوبودوروی دیگری چهار کاهوویا روی دیگری چهار سینی بود که یکی باسه تای دیگر فرق داشت ومثلا یکی از قوری ها دسته نداشت ویکی ازآهوها دم نداشت و.به همین طریق .ازتمای بچه هاخواست که :صدای آهو کاهورا با صدای بلندفریاد کنند وبگویند : اخرآهو وکاهو ٌصدای (او)دارد وبعد گفت :درنوشتن هم آخر آهو صدای (او )دارد ونیز:گفت آخر قوری وسینی هم صدای :(ای) داردودرموردنقشه های بعدی هم همین طورتوضیح داد ووقتی از همه ی بچه ها خواست که در قوری ها چه فرقی می بینندهمه ی افراداشتباه پاسخ دادند ووقتی ازمن پرسید : شما بگو .گفتم :یکی از قوریها دسته ندارد ویکی از آهوهادم ندارد.پرسید اسم شما چیست ؟با خجالت گفتم:محمد حسن.آقا معلم خطاب به همه ی بچه ها گفتّ برای آقا محمد حسن دست بزنیدوهمه دست زدندوبا لاخره نزدیک ظهرگفت: بروید به خانه های تان وبعدازظهر ساعت 2 دوبار ه به کلاس بیایید وماهم عصر به کلاس آمدیم وبعداز توضیحات معلم ساعت 4 به خانه باز گشتیم در حالی که هیچ بچه ای هم گریه نکرده بود وهمگی هم از داشتن چنین معلم خوبی خوشحال بودیم ودر پوست خود از شادی نمی گنجیدیم.وبه اینترتیب روز اول ودوهفته ی اول مادر مدرسه صرف آموزش از روی نقشه ها شد وتا درسفربعدی آقامعلم از شهر برای ماکتاب ودفتر وقلم آورد واولین کلمه ای که به ما یاد داد :آب وبابا بودومن هم درسن دوازده سالگی به مدرسه پا نهادم ومن توانستم در طول یک سال مدرسه سه کلاس اول ودوم وسوم را بخوانم وسال بعد راهی کلاس چهارم در روستای مجاوریعنی خراشاد شوم.معلم ما که محمد رضا شاهقلیفرزند سرهنگ شاه قلی-وزیربهداری آن زمانیعنی دوره پهلویدوم بود در همان هفته اول مردم را جمع کرد وراه مشین رو بین کوچ وخراشادرا برای آمدن اتوبوسبرای هرروز به کوچآماده کرد ویادم هست که سنگهای سختیکه در مسیر جاده بود وهیچ کس نمی توانست بشکندوخرد کند خود معلم پتک وکلنگ بدست گرفت وسنگهای سخت را خرد کرد تاراه جاده هموار شودوتا آخرروزهم همراه مردم کار جاده را سرپرستی وحتی کمک می کرد تاراه برای اتوبوس آماده شود وقرارشد هرروزاتوبوس بیاید ومردم را به شهر ببردوشبهم آنهارا برگرداند مردم ده از همان روز اول صبحهاکه بلند می شند کوچه های روستا را آب وجاروب می نمودند تا اگر سپاه دانش از کوچه ها بگذرد - مسیر کوچه ها عاری از خاکروه وپهن گوسفند باشد وبوی خوش اسفند از کوچه های ده به مشام برسد . کار دیگری که سپاه دانش کوچ کرد در همان هفته های اول ودوم ازمردم خواست که برای ساختن مدرسه در کوچبا هم همکاری کنند ومردم هم این کار راکردند بطوریکه برای سال بعد مدرسه کوچ ساخته شد چند ماه اول در خانه های مردم کلاس تشکیل می شد واما از سال بعد در مدرسه کوچ که در جوارمسجد وروی زمین حمام قدیمی کوچ ساخته شد- کلاسها تشکیل شد .خوب یادم است که در چند ماه اول یک کلاس خواندیم ودر چند ماه بعد همه کلاس دوم را میخواندیمولی من در نیمه های کلاس دوم یک روزاز آقامعلمدر خواست کرد که اجازه دهد با کلاس دوم کلاس سوم را هم بخوانم اگرمعلم برای من از شه کتاب سوم بیاورد .معلم گفت بیا شب خانه با هم صحبتی کنیم - آخرروزرفتم آب خوردن برای معلم از سر قنات روستا آوردم وطبق معمول مثل روزهای گذشته بشکه وسط حیاط رااز آب غیر شرب برای شستن دست وصورت وشستن ظروف آز جوی روستا پر آب کردم واول شب به خانه معلم رفتم البته با خجالت ونشستم .معلم از من کا غد خواست ویک ضرب 14 رقمی ضرب در 12 رقم روی کاغذ نوشت وگفت این را فردا عمل کن وبرای من فرداشب بیاور .من رفتم خانه خود وخوابیدم وصبح هم در دو نوبت به مدرسه رفتم ولی عصر که تعطیل شدم به یک کار خانه قالین بافی رفتم ودر حالی که آنها صحبت می کردند وبسیار با هم حرف می زدند من عمل ضرب رادر یک ساعت ونیم انجام دادم ویادم نمی رودکه وقتی مجموع اعداد-114 می شد لحظه ای ماندم که چه بکنم ولی 4 را نوشتم و11 را نگه داشتم برای جمع با عدد بعدی وشب که باز به خانه سپاه دانش رفتم او سه همکارش را دعوت داشت آنهارا با پسر دایی ام دراتاق درونی نگه داشت وخود به اتاق دیگر آمد وبیش از سه ساعت مشغول رسیدگی بودکه من درست عمل کرده ام یا خیر - سه بار هم گفت : اشتباه است ومن اجازه خواستم که معلم دوباره حساب کند وسر انجام به نتیجه رسید که او اشتباه کرده وعمل ضرب من درست انجام شده است وهمه چهارنفرساعت دوازده نیمه شب مرا مورد تشویق قرار دادند .چند روز بعد که معلم به شهر رفت سه دست کتاب سوم دبستان برای من وغلامرضا مقامی ورمضان محمد علی غلام حسین کربلایی علی که هردو هم شبانه می خواندنداز شهر آورده بودوازشب بعدهر سه نفر ساعتی به خانه معلم می رفتیم تا او حساب واعداد کسری وعلوم سوم دبستان را به مایاد بدهد واین عمل حدود یک هفته بیشتر طول نکشید وما خود بقیه کتابهار اخواندیم وهم زمان با امتحان کلاس دوم -امتحان کلاس سوم را هم از ما گرفت وبا نمره عالی قبول شدیم ویک روز قبل ازخداحافظی با مردم روستا کارنامه های ما سه نفر را با یک نامه داد که به رییس مدرسه خراشادکه پدر دکتر رضوانی بود تحویل دهیم وبرای کلاس چهارم دبستان ثبت نام کنیم والبته آنروز دوسه روز قبل از شروع امتحان ثلث اول مدرسه هابود.نامه وکارنامه هارابه خراشاد بردیم وثبت نام انجام شدوالبته رییس مدرسه یک امتحان سخت از حساب ازما قبل از ثبت نام گرفت ووقتی اطمینان از سوادماپیدا کردوثیت نام ما حتمی شد وگفت از فردا به مدرسه خراشادبیایید.ما به کوچ باز گشتیم وفردا صبح که ما راهی خراشاد می شدیم -معلم خوب ما هم با مردم خداحافظی می نمود در حالیکه همه مردم روستا برای اوگریه می کردند وما بچه ها هم از این که این معلم ازروستای مابرای همیشه می رفت بسیار گریان بودیم ومعلم رفت وماهم روانه دبستان خراشاد شدیم واکنون که این خاطرات رابرای شما خوبان بیان می کنم 50 سال از آن تاریخ گذشته است ومن نیز بعداز سی سال خدمت دبیری درآموزش وپرورش بیش از ده سال است که باز نشسته شده ام واکنون بیش از نود وبلاگ وده ها فتوبلاگ و آلبوم عکس در سایتها ی مختلف ایجاد کرده .وبسیار خوشحالم که هماینک- از اثر تلاش مرحوم میر محمد بهنیا وآن سپاه دانش که مدرسه کوچ با همت انان -بنیان نهاده شدوامروز نزدیک 200 نفراز فرزندان کوچ کارمند دولت هستندوبیش از 17 نفر از فرزندان کوچ مدرک دکترا دارندآن هم در رشته های سخت تحصیلی واین مهم مقدور نمی شداگر تلاش وعشق وعلاقه مرحوم حاج میر محمد بهنیا به کوچ ومردم آن وجودنداشت وآن معلم نازنین به کوچ نمی آمد. پس لازم است نسلهای آینده وفرزندان امروز کوچ قدر این مردان نیک وبزرگوار را بخوبی درک کنند وهمواره آن را از یاد نبرندوشاکر باشند. محمد حسن اسایش----
دوبیتی هاکه در محل به آن چهار (چار) بیتی گفته می شود وانواع عاشقانه ودررابطه با موضوعات وابسته بکار یا زندگی انسانها دارد ودر محلهای مختلف از جمله در پشت کار قالی بافی ویا در شب نشینی ها ویا درروزهای دروی گندم ویا در هنگام آبیاری ویا علف چینی خوانده می شوند وگاهگاه از زبان عاشق ومعشوق خوانده می شوند ونیز فراقی ها که باز اززبان عاشق ومعشوق ویا مادر وفرزند ویا برادر وخواهر دور از یک دیگر خوانده می شوند واکثرااز فراق وجدایی ویا دوری از وطن وغربت سخن می گویند ودر شب نشینی ها ویا شبهای عروسی ودامادی ویا در هنگام کار خرمن کوبی ویا کار قالی بافی ویا کاردرمزرعه خوانده می شوند واکثر اوقات دو نفر در جواب یک دیگر می خوانند بسیار گسترده وفراوانند وکسی نمی تواند همه ی آنهارا بیاد داشته ویا شمارش کند ومن تا جایی که در خاطر دارم ویا به آن دسترسی داشته ام گزیده ای از آنهارا درذیل برای برنامه فرهنگ مردم به نگارش می آورم ناگفته نماند که در بیرجند وکوچ به مجالس شب نشینی (آتشانی یا اءتشونی- به فتح همزه اول وسکون همزه دوم ) گفته می شود واما دوبیتی ها وفراقی های روستای کوچ:
1-خداوندا خداوند جهانی خداوند زمین وآسمانی خداوندا تو پیران بیامرز جوانان را بکام دل رسانی
2-خدایا دل دونیمه دل دو نیمه فراق راه دور هیچ کس نبینه(نبیند)
فراق راه دوری که مو (من) دیدم مسلمان نشنوه ( نشنود) کافر نبیه (نبیند )
3-محمد را جمال پاک صلوات بر آن خورشید نه افلاک صلوات
امیرالمومنین ، اولاد اورا بلند وبی حد وبی باک صلوات
4-علی ر(را) دیدم علی ردر خواب دیدم علی ر(را) در مسجد ومحراب دیدم
علی را کی شناسد هر منافق علی ر(را)در رخت عالم تاب دیدم
5-خدا کرده که مو (من) دور از تو باشم بغم باریکتر از موی تو باشم (به ضم ش)
خدا داده به تو حسن وجمالی که مو (من) در حسرت روی تو باشم
6-ستاره سرزد و بیدار بودم بپای رخنه ی دیوار بودم
ستاره ی صبح صادق که اثر کرد هنوز در انتظار یار بودم (به ضم دال تلظ کنند)
7-هوا گرم است وسر سایه میآیه صدای کل کل پایه می آیه (می آید)
صدای کل کل پایه نه چندان صدای کفش جانانه می آیه
8- دو تا یار دارم ویک نیمه ی دل میان هر دو دو افتاده مشکل خداوندا تو این دل را دو تا کن به هریک می دهم یک نیمه ی دل
9-شب مهتاب ومهتاب دش من مو (من) دو زلف یار طوق کردن مو
خداوندا تو تاریکی بپا کن که تاریکی رفیق وهمدم مو (من)
10-درو را با سر دشت می کنم مو (من) تورا می بینم وغش می کنم مو (من)
همون(همان) خاکی که از کفشات بریزه همون را سرمه ی چشم می کنم مو
11-صدا کردی بقربان صدایت ببرم چادری تا ساق پایت
ببرم چادری کوتاه نباشه (نباشد ) که نامحرم نبینه دست وپایت
12-هوا گرم است وگرمی می کنه دل هوای حوض سنگی می کنه دل
هوای حوض سنگی را نه چندان هوای سر بلندی می کنه دل
13-رمه در کال ومو پایین کالم رمه چرخ میزنه مو بی خیالم
خدایا گرگ گرسنه زود بمیره که هر شو می بره مال حلالم
14-الا بابا که خود کردی کلانم بدست خود زدی آتش بجانم
زبان زرگری گفتی بله کن بله کردم که خشک می شد زبانم (گویند این دو بیتی را هنگام رفتن دختر به خانه شوهر عروس در هنگام خداحافظی با پدرش می خواند )
15-مو مرغی بدم میون مرغان شما سنگ بزدی(بزدید) پریدم از بام شما
سنگی بزدی (بزدید) بال موره (منرا) بشکستی ( بشکستید) مواهل بدم به گفت وفرمان شما
( گویند این دو بیتی را دختر هنگام خداحافظی با مادر ورفتن به خانه شوهر می خواند وگله ودرد دل خودرا با پدر ومادر بیان می کند )
16-چنو ( چنان ) ناله مکن که جان ندارم توانای ناله ی سوزان ندارم
چنو( چنان ) باران غم باریده بردل که مو درد تورا درمان ندارم
17- بیا تا ما وتو همراز باشیم چو کفتر بر گلوی چاه باشیم
اگر کفتر نناله ما بنالیم زحال یک دیگر آگاه باشیم
18-سیه طالع زمادرزاده بودم به غم های جهان افتاده بودم
در آن روزی که طالع می نوشتند یقین مو از قلم افتاده بودم
19-برخیز ته(تا) برم(بریم = برویم) ازاین ولایت من وتو تو دست مرا بگیر ومو دامن تو
جایی برویم که هردو بیمار شویم تو از غم بیکسی ومو از غم تو
20-سرت بردار تا مو رویت بینم کمند طاق ابرویت ببینم
کمند طاق ابرو گرد گرفته بده دسمال ته مو گردش بگیرم
21-زدست راه غربت داد وبیداد زدست راه غربت ناله ی زار
نمی دونم کدام خانه خرابی کلید راه غربت را به مو(من)داد
22- راه غربت مرا بجان آورده گوشتای موره(مرا ) به استخوان آورده
بهره نخوره زخانمان وفرزند هرکس که جدایی به میان آورده
23-آشنایی می توان کرد وجدایی مشکل است شربت روز جدایی مثل زهر قاتل است
حاصل عمرم تو بودی ای عزیز مهربون چون تو رفتی ازبرمو(من) عمر مو (من) بی حاصل است
24-چرا سر گشتگی بنیاد کردید مرا با ناله و فریاد کردید
مگر مهر علی دردل نداشتید که ایام گذشته ر(را) یاد کردید ( بجای کردیدلفظ( کردی) به فتح کاف وسکون ر وفتح دال وسکون یاو تلفظ کنند که صیغه جمع واحترام آمیز است ).
25-دلی دارم ، دلی دارم پر از غم نه یک جو می کنم غم از دلم کم
نه دستم می رسد که گل بچینم نه آن سرو بلند سر می کند خم
26- گل سرخم گل سرخ الاله بدنبالت کشم صد آه وناله
اگر یک شب بیایی ور سرایم خودم ساقی شوم ، چشمم پیاله
27-خودم مرواریم، در می شناسم میون خارها ، گل می شناسم
خودم سوداگر کل هراتم (جهانم) زن مقبول به چادر می شناسم
28-بیابون گشته راه این ول من غمانت کارکرده ور دل مو (من)
دعایی می کنم باران نباره که سرما خورده ای برگ گل مو (من)
29-دلم خواهه نشینه روبرویت بدست خود زنم شانه به مویت
خدا تخت سلیمانی به من داد همون روزی که کردم گفتگویت (گفتگوکردن = خواسگاری کردن )
30-نوشتم بر درو دیوار باغت که روز عید می آیم سراغت
برایت کفش وانگشتر میارم اگر راضی بشه نه نه ی چاقت (= منظور مامان چاق هست )
31-نگار مو نشسته پای دیوار نمی دانه غلاج درد بیمار
علاج درد بیمار یک طبیبی است علاج درد عاشق دیدن یار
32-بیا مرغ سفید سینه چاکم اگر امشو (امشب) نیایی مو (من) هلاکم
اگر امشو (امشب ) نیایی تا خروس خوان خروس خوان دگر مو (من) زیر خاکم
33-هلا دختر دو چشم زاغ داری سبد در دست ومیل باغ داری
سبد دردست ، میل باغ ما کن سرم را بشکن ودردم دوا کن
34-کسی که عاشقه مست وملنگه در خلوت خونه مثل پلنگه
خموشی که نمی تون خورد نان در امر عاشقی خیلی زرنگه
35-کسی که عاشق است ازجان نترسد زبند وکنده وزندان نترسد
دل عاشق مثال گرگ گشنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد
36- اگر یار منی یک جو نخور غم بده دستت بدستم ، خاطرت جمع
نیم نامردکه بد قولی نمایم به قرآنی که می خوانم دمادم -
37-چنان مهرت به قلب مو اثر کرد مرا از عالم هستی بدر کرد
نگار مو نشسته بر لب جو عجب دستمال مشکینی بسر کرد
38- نگین انگشتری دارم بنامت میان هر دو لب گیرم سراغت
اگر پنج بوس دهی امروز بعاشق دعای جالبی خم کرد (خواهم کرد ) بجانت
39-سه ماه بعد عید سال نو شد به خوش بختی که ایام درو شد
پسر در پشت زین وسایه ی چتر بمیرم بر کسی که بر مو، دتو شد (= تبکرد )
40-دوتا لیمو فرستاده ول مو (گل مو) برای صبر و آرام دل مو
چقدر صبر وچه بس زحمت کشیدم ول بالا بلند عاقل مو
41-دلم تنگ است برای دیدن تو برای چشمان وآن خندیدن تو
دلم تنگ است برای شبهای مهتاب بروی تخت خواب ، خوابیدن تو
42-یتوی خانه ی بیرجند اسیرم هوای جای پات کرده مریضم
کسی نیسته که پرسد حال زارم غریب وبیکسم ، هیچ کس ندارم
43-اگر خشخاش گرده استخوانم همان قولی که دادم با زبانم
اگر صد سال دیگر زنده باشم تو باشی دلبر شیرین زبانم
44-رضا هستم که مو سیخ پخل شم (شوم) بتوی مشت ابرو برکمند شم
چنان مهرت فتاده در دل مو که مو از لیلی و مجنون بتر شم
45-نسایو سرمه در چشم چپ تو طلا می پاشد از کنج لب تو
طلا می پاشد خروار به خروار به مثقال می فروشد مادر تو --- پخل در بیت اول شماره 44 : ساقه گندم راگویند که درساخت پالان الاغ از آن استفاده می شود ---
46-به پشت بام درخت بید دارم به درگاه خدا امید دارم
به درگاه خدا امید تا کی ؟ ترا بر دیگری کی دید دارم ؟
47-کسی چون من غریب در این وطن نیست گرفتار غم ودردو محن نیست
نه تنها، در غریبی در امانم کسی چون با خبر ازدرد من نیست
48-غریب افتاده ام در این ولایت به هرکس می رسم داد وشکایت
نه رو دارم دراین قلعه بمانم نه رودارم ، روم سوی ولایت
49-سر کوی بلند تا کی نشینم که لاله سر زند مو گل بچینم
گل سرخ وسفید بر هم تنیده پریشانم کدام گل را بچینم
50-زدست دیده ودل هردو فریاد که هرچه دیده بیند ، دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زپولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
51-دو چشمانت خوراکم بر انداخت غمانت رخنه در عمر من انداخت
نمی دانم کدام خانه خرابی ظهور عاشقی در عالم انداخت
52-به چشمات سرمه ی تر می کشی گل ! بقلب مو تو خنجر می کشی گل
بگشتم ملک ایران را سراسر ببینم از کجا سر می کشی گل
53-بده پنج بوس که از بوم پایین آیم بدنبالت به شهر قاین آیم
دوازده منزله تا شهر قاین دوازده منزل ویک منزل آیم
54-صدا کردی به قربان صدایت چه می خواهی بیارم از برایت
منم در عالم ویک قطره ی خون همان خونم حنای دست وپایت
55-الا دختر دو چشم لاله داری طناب در گردن گوساله داری
طناب از گردن گوساله بر دار چه منت بر من بیچاره داری
56-بگو وا دلبر گردن بلورم خصو صا ترکه ی شاخ کهورم
نباشه هیچ لباسی قابل تو بگیر از من بپوش یل سمورم
57-دماغت چون قلم هموار وباریک رخت مشعل در این شبهای تاریک
دو زلفت هم چو شاخ قوچ جنگی که دارد جنگ با هر ترک وتاجیک
58-غریب وبی کس وبی خانمانم که دور از دلبر شیرین زبانم
غریبی آنقدر سختم نبوده زدوری رخت مو غرق خونم
59-بلندای دلم سرو و سمن نیست قشنگی دلم گل در چمن نیست
خبر آومد که مو آتش گرفتم چمن می سوزد ودل با جبر نیست
60-سرت بالا کن وبنگر خدارا مبادا بشکنی عهد ووفا را
مبادا با رفیقان یار گردی که بر هم میزند سودای مارا
51-دو چشمانت خوراکم بر انداخت غمانت رخنه در عمر من انداخت
نمی دانم کدام خانه خرابی ظهور عاشقی در عالم انداخت
52-به چشمات سرمه ی تر می کشی گل ! بقلب مو تو خنجر می کشی گل
بگشتم ملک ایران را سراسر ببینم از کجا سر می کشی گل
53-بده پنج بوس که از بوم پایین آیم بدنبالت به شهر قاین آیم
دوازده منزله تا شهر قاین دوازده منزل ویک منزل آیم
54-صدا کردی به قربان صدایت چه می خواهی بیارم از برایت
منم در عالم ویک قطره ی خون همان خونم حنای دست وپایت
55-الا دختر دو چشم لاله داری طناب در گردن گوساله داری
طناب از گردن گوساله بر دار چه منت بر من بیچاره داری
56-بگو وا دلبر گردن بلورم خصو صا ترکه ی شاخ کهورم
نباشه هیچ لباسی قابل تو بگیر از من بپوش یل سمورم
57-دماغت چون قلم هموار وباریک رخت مشعل در این شبهای تاریک
دو زلفت هم چو شاخ قوچ جنگی که دارد جنگ با هر ترک وتاجیک
58-غریب وبی کس وبی خانمانم که دور از دلبر شیرین زبانم
غریبی آنقدر سختم نبوده زدوری رخت مو غرق خونم
59-بلندای دلم سرو و سمن نیست قشنگی دلم گل در چمن نیست
خبر آومد که مو آتش گرفتم چمن می سوزد ودل با جبر نیست
60-سرت بالا کن وبنگر خدارا مبادا بشکنی عهد ووفا را
مبادا با رفیقان یار گردی که بر هم میزند سودای مارا
61- تو کردی گیوه ی نازک بپایت به هرجا می روی جانم فدایت
به هر جا می روی باید بدانی سیه سیه چشمی نشسته در هوایت
62-بیا دلبر بده دستت بدستم اگر ترکت کنم قران وخصمم
اگر ترکن کنم یاری بگیرم شوم کور وبگیری هر دو دستم
63-اگر پیرم به جاهل ناز دارم بگرد غنچه گل پرواز دارم
اگر صد سال از عمرم گذشته هنوزم ور جوانان ناز دارم
64-بلند بالا ندیدم کامی از تو کشیدم سال وماه بد نامی از تو
کشیدم سال وماه ، پایت نشستم ندیدم بیوفا ، پیغامی از تو
65- قد سروت الهی خم نگردد دل شادت دچار غم نگردد
چنان در پیش چشمانم عزیزی که سایه ت از سر من کم نگردد
66-سرم گردرد گیره وا که گویم رخم گر زرد گرده وا که گویم ؟
دوای درد سر زانوی یار است مو که یاری ندارم وا که گویم
67-به بیرجند خرابه خونه ی مو بگو با دلبر جانونه ی مو
ز عشق او پریشان روزگارم پریده خواب خوش از دیده ی مو
68-بیا جانا که جانم را تو داری کلید خانمانم را تو داری
تمام جان من گشته فدایت بیا جانا که درمانم تو داری
69-دلم میخواد که دلسوزم تو باشی چراغ وشمع وپی سوزم تو باشی
دلم میخواد که در شبهای مهتاب همان ماه دل افروزم تو باشی
70-دلم درد ودلم درد ودلم درد برویم واکنید باغ گل زرد
برویم واکنید هرگز مبندید غریب وبی کسم رنگم شده زرد
71-اگر تو گوهری مو کهربایم اگر تو نقره ای مو از طلایم
اگر تو بچه ای ، شرمت میایه بجایی وعده کن تا مو بیایم
72-به چشمم انتظار است وا گل من دو دستم زیر بار است وا گل من
بیا تاسیر دیدارت ببینم که دنیا بی قرار است وا گل من
73- سه پنج روزه که بوی گل نیومد صدای چه چه بلبل نیومد
برید از باغبان گل بپرسید چرا بلبل به سیر گل نیومد
((درابیات فوق علاوه بر حفظیات سینه خویش ، از دفتر یادداشتی که در سال 1367 شمسی توسط دانش آموز دوم فرهنگ وادب دبیرستان رجایی بیرجند بنام هوشنگ قربانی در اختیارم گذاشته است استفاده کرده ام البته بعد از 30 سال )) اسایش - ادامه دارد-----
اشعار ودو بیتی های زیر از دفتر دانش اموز خزاغی نژاد دانش آموز سوم فرهنگ وادب دبیرستان زینب بیرجنددر سال 1368 شمسی بهره مند شده ام :
74-بباغ رفتی خبر دارم نکردی به گل چیدن چرا یادم نکردی ؟
میان دوست ودشمن خواب بودم چرا از خواب بیدارم نکردی ؟
75-بدسمالت شمارم نقره هارا بدل مو دوست می دارم شمارا
الهی خانه ی دشمن بسوزه که بر هم می زند سودای مارا
76- بقربونت شوم ای کوگ(کبک ) خالدار مرا کی می بری ور سوی بازار
مرا جایی ببر که سایه باشه درخت زنجفیل تازه باشه
77-الا دختر فدای رنگ وبوبت فدای غبغب زیر گلویت
برو عشق مرا با مادرت گو که فردا شو میایم گفتگویت
78-غریبی رفتم واز تو گذشتم دو چشمم اشک می بارد وبستم
دلی که صبح وشام یاد تو میکرد خدا صبری بدل داد ونشستم
79-درختی که خشک شه شاداب نمی شه گلی که باز شد غنچه نمی شه
کسی که با کسی دل داده باشه به یک سال ودو سال دل کن نمی شه
80-گلم می رفت دلم باور نمی کرد گلم مینشست ،برویم حنده می کرد
دو دست بر سر زنم خنجر به سینه دو چشمم از فراقش گریه میکرد
81-خداوندا مرا کن موی دلبر زغم حلقه زنم بر روی دلبر
خداوندا مرا آیینه گردان که صبح وشام ببینم خوی دلبر
82-چه می بود گرسرم پای تو می بود تنم قلیچه وجای تو می بود
صبا که حاجی ها از حج بیایند زیارتگاه من روی ماه تو می بود
83-نگارا با خبر باش که می ایم بروی بالشت پر باش که می ایم
برو بالشت پر، نالین مخمل زگلها تازه تر باش که می آیم
84-گلی میخوام که از عناب باشه میان دختران او طاق باشه
میان دخترای گل عالم قدم بگاره ، خوش رفتار باشه
85-دلی دارم که با غم سازگاره مرا با شادی مردم چکاره
دلی دارم پر از بیت وپر از غم که هر بیتی زیک ملک ودیاره
86-دل تنگم ودلگشای مو در سفره بیچاره و ناتوان وجون در خطره
آن کس که دوای درد مو می باشه در غربت ودر شهر ودیار دگره
87-چنو که می روی این سو نگاه کن مو رنگ زرد تو ام دردم دوا کن
مو رنگ زرد تو ورنجیده دل دل رنجیده را از خود رضا کن
88- الادختر که موهای تو بوره به حمام می روی راه تو دوره
به حمام می روی زودتر بیایی که آتش در دلم مثل تنوره
89-بیا جانا بناکن مهربانی دوباره نیست ایام جوانی
جوانی نو بهار ی بود وبگذشت بسی پیران کنند یاد جوانی
90-فلک داد وفلک داد وفلک داد فلک از کوچکی غم را به من داد
فلک نگذاشت که مو بی غم نشینم کلید راه غربت را به من داد
91-دلم تنگه چطو رات ها نشینم به پای بوته ی نعنا ء نشینم
بپای بوته ی نعنای خوش بو غریبم وتک و تنها نشینم
92-سر کوه بلند تا کی نشینم که لاله سر زند مو گل بچینم
گل سرخ وسفید بر هم تنیده نمی دانم کدام گل را بچینم
93-قلم را سر کنید از استخوانم مرکب گیری از رگهای جانم
مرکب گیری ونامه نویسی برای دلبر نامهربانم
94-دو تا بودیم دو تا تیر مار جفتی نمی دانم میان ما چه افتید
نمی دانم کدام کافر دعاکرد سر وکارم به ملک مردم افتید
95- ستاره اسمان نقش زمینه براتدر غم مخور دنیا همینه
غم دنیا وروز وا پسین را مخور جانم که دنیا این چنینه
96-سه روزه رفته ای سی روزه حالا زمستان رفته ای نوروزه حالا
تو خود گفتی سر هفته میایم شماره کن ببین چند روزه حالا
97-از این جا تا به بیرجند خیلی راهه همه کوه وکمر سنگ وسخاله
که کوهها نشکنم ، سنگها بچینم که یارم در غریبی چشم براهه
98-سه تا خواهر بودیم درطاق ایئان که روز در خانه وشب در بیابان
زدند تیری ومارا تاق کردند دل ما خواهران را داغ کردند
99-دو گل بودیم مقام ما چمن بود دو تن بودیم نفس در یک بدن بود
ازآن روزی که ما کردیم جدایی خوراک هر دو مان خون جگر بود
100-سر راهت نشینم خسته خسته گل ریحان بچینم دسته دسته
گل ریحان که بویت را نداره بچینم از لبانت مغز پسته
101-نویسم نامه ای از برگ انگور شدی سر باز ورفتی از وطن دور
بحق ماه وخورشید وستاره تو رفتی از غمت ، چشمم شده کور
102-بسوی من ایی که یار وفادار منم هر چه داری به من آری که خریدار منم
گر تو شاهی ودلت عزم تماشا دارد بر من ای که هم گل وگلزار منم
103-پدر خوبه ومادر نازنینه برادر میوه روی زمینه
اگر گردی همه عالم سراسر نبینی میوه ای مثل برادر
104-اگر یار منی با کس مگو یار اگر گویی زبان تو کند مار
اگر گویی دو چشمت کور گردد شوی کور ونشینی پای دیوار
105-الا دختر نمیشناسی خدارا چرا گم کرده ای روی وفا را
سگی را بسته ای دالان خونه نمی شناسه غریب وآشنا را
106-از اینجا تا به بیرجند چند گداره گدار اولین نقش ونگاره
گدار دومین مخمل بپوشم گدار سومی دیدار یاره
107-الا دختر دو چشم زاغ داری سبد در دست ومیل باغ داری
سبد دردست ومیل باغ ما کن سرم را بشکن ودردم دوا کن
108-لب بوم امدی چادر سر انداز مرا طوق طلا کن گردن انداز
اگر طوق طلا قربی نداره مرا فیروزه کن کنج لب انداز
109-سه پمج روزه که رنگ مو شده زرد نه سر دارم نه سامان ونه لنگر
نه سر دارم که در مجلس نشینم نه پا دارم روم پابوس دلبر
110-گل خودرا بدیدم دسته دسته میون سنگ مر مر ریشه بسته
الهی بشنکنه آن سنگ مرمر نگار نازنین تنها نشسته
111-اگر تر کت کنم می میرم از غم جدایی گر کنیم می پاشیم از هم
دل مو گوره ی آتشگرونه اگر شعله کشد می سوزه عالم
112-خداوندا غریب کازرونم گرفتا ر دل شیرین زبونم
همه می گن(می گویند ) برترک دلت کن خداوندا نمی گرده زبونم
113-سر من سینه از من ، خنجر از تو لب خشکیده از من ، کوثر از تو
اگر خواهی که خویشانت نفهمند اشاره از من وفهمیدن از تو
114-عزیزی در سفر دارم خدایا عجب عشقی بسر دارم خدایا
همه گویند عزیز تو میایه به دل شوق دگر دارم خدایا
115-مسلمانان دلم انگور مایه(می خواهد) دو چشمانم زن مقبول مایه
هنوز دستم بدستش نارسیده بجایی امدم که پول مایه
116- مو گل بودم ز عشقت خار گشتم طلا بودم چو زهر مار گشتم
گلی بودم میان تازه گلها ز عشقت بی پر وبی بال گشتم
117-ستاره اسمان هیکل کنم مو سلا م بر دین پیغمبر کنم مو
به دندانی که می خواند پیمبر سلام بر روی پیغمبر کنم مو
118-ستاره اسمان نقش زمینه برادر غم مخور دنیا همینه
برادر غم مخور دنیای فانی که نقش اول وآخر همینه
119- عی را دیدم علی ر در خواب دیدم علی در مسجد ومحراب دیدم
علی دیدم سوار اسب دلدل چو قنبر در رکابش می دویدم
120-ستاره سرزد وبیدار بودم بپای رخنه ی دیوار بودم
ستاره ی صبح صادق که اثر کرد هنوز در اتظار یار بودم
121-اگر یار مرا دیدی به بیشه بگو مندیل آخوندی بپوشه
اگر مندیل بپوشه خوب بپوشه اگر نه گنده می پوشه نپوشه 22
122-اگر یا مرا دیدی به خلوت بو ای بیوفا ای بی مروت
اگر یا مرا دیدی بجایی رسانی از زبان من دعایی
123-گل سرخ وسفیدم بارک الله بنفشه برگ بیدم بارک الله
میان دختران دل بر تو بستم نکردی ناامیدم بارک الله
124-عزیزم می دوید مو می دویدم عزیم می نشست مو می رسیدم
دو تا خال سیاه کنج لبش بود اگر او می فروخت مو می خریدم
125-سیه چشمی بمثل چوب غوزه رخ یارم بمثل ماه روزه
هر آن کس که مرا از یار جداکرد بمثل روغن مندو (منداب) بسوزه
126-سر دستمال دلبر ریشه ریشه سرم از کار دلبر وا نمی شه
ولی پنجاه تومن دادم خریدم هنوزم مادرش راضی نمی شه (نمی شود )
127-دو تا نار ودو تا سیب و دو تا به شماره کن بدست دلبرم ده
اگر دلبر در آن خانه نباشه شماره کن بدست مادرش ده
128-اگر دینی اگر فرزند دینی اگر فرزند زین العابدینی
اگر ملک خدارا بر تو بخشند در آخر مالک یک گز زمینی
129-نمی دانم که عریانم که کرده خودم قصاب وبریانم که کرده
الا قصاب ببر تو استخوانم ببین غم با لب وجانم چه کرده
130-صفا هان را صفاهان می توان گفت مشهدرا جای شاهان می توان گفت
به مشهد گنبد آقا نباشه مشهد را کافرستان می توان گفت
131-نمی خوانم که خونم می زند جوش نمی خوانم که همسایه کنه گوش نمی خوانم که گویند دایه داره طمع بر دختر همسایه داره
132-نگار نازنین از من چه دیدی چنین مهر ومروت را بریدی
مو که حرف بدی با تو نگفتم چنین یک بارگی از مو رمیدی
133-چنو که می روی من غصه دارم که چند رازی به تو نا گفته دارم چنو که می روی سوی ولایت بسی درد دل نا گفته دارم
134-چرا غم می خوری از بهر مردن مگر آنها که غم خوردند نمردند
برو بر کنج قبرستان گذر کن ببین از مال دنیایی چه بردند
135-مخور غصه که رنگت سایه می شه گل خوشبوی تو هم سایه می شه
مخور غصه منال اندر شب وروز مراد هردو تا ما داده می شه
136-سر کوهها بدو دو می روم مو بپا بوس گل نو می روم مو
اگر دانم گل نو بار کرده سه منزل را به یک شو می روم مو
137-غریبم راز خود را با که گویم که گم کردم سر وسامان خود را
چو کفترها زدست مو پریده کجا پیدا کنم شهباز خودرا
138-دیدی که فلک بما چه بیدادی کرد در کلبه ی غم بدم مرا وادی کردد( پیدا کرد)
رفتم به سفر که از غمت بگریزم غم آومد ودر سفر مرا وادیزکرد (پیدا کرد )
139-چه سازم که صدای مو جرس نیست در این جسم ضعیف مو نفس نیست
چه سازم با رفیق نامناسب رفیق روز آخر هیچ کس نیست
140- نگارا می کنی از من کناره وفاداری تو ننگی نداره
تو پنداری که از چنگم خلاصی مگر در آسمان گردی ستاره
141- نماز شام نماز مو قضا شد دو تا بلبل زچنگ مو رها شد
یکی در باغ شاهان جا گرفته یکی جارو کش امام رضا شد
132-نگار نازنین از من چه دیدی چنین مهر ومروت را بریدی
مو که حرف بدی با تو نگفتم چرا یک باره تو از مو رمیدی
133- چنو که می روی مو غصه دارم که هم رازی به تو نا گفته دارم
چنو که می روی سوی ولایت بسی درد دل ناگفته دارم
135-چرا غم می خوری از بهر مردن مگر انها که غم خوردند نمردند
برو بر کنج قبرستان گذر کن ببین از مال دنیایی چه بر دند -------
142-بزن نی را که غم داره دل مو بزن نی را که دوره منزل مو
بزن نی را مقام نی مگردان دور افتاده یار جاهل مو
143- سر کوه بلند دیدم نسا ء را کمر باریک وبازو بند طلا را
بار دگر بینم مو اورا زیارت می کنم امام رضا را
144-بنالم من بنالم تا سحر گاه بنالم همچو یوسف در ته چاه
بنالم تا خدارا خوش بیایه که یوسف را رسانه بر زلیخا
145-نماز شام از قلعه گذشتم دل پر حسرت ونارنج بدستم
دل پر حسرت ونارنج شیرین غریبی را وطن کردم ، نشستم
146-قبا آیین قبا تا پشت پایت به مشهد می روی جانم فدایت
به مشهد می روی مارا دعا کن سیه چشمی نشسته در وفایت
147-دو سه روزه که یارم ناز کرده در غصه برویم باز کرده
قفس بشکسته ومرغم پریده نمیدانم کجا پرواز کرده
148-دلم می خواست برم امام رضا را ببوسم گنبد زرد طلا را
بقر بونش برم این طور امامی تعارف می کنه شاه وگدارا
149-سر کوه بلند فریاد کردم امیر المومنین را یاد کردم
امیرالمومنین یا شاه مردان دل نا شاد مارا شاد گردان
150دوتا سرو بلند بادیم وباهم جدا گشتیم وهردو می خوریم غم
جدایی ما نکردم که خدا کرد که غم باشد خوراک ما دمادم
151-سرم بر ملک نیمروزه خدایا دلم بهر تو می سوزه خدایا
از آن ترسم بمیرم در غریبی کفن بر من که می دوزه خدایا
152-اگر می شم انار دانه میشم (می شوم ) بقربان گل چار شانه می شم
همه می گند (می گویند) برو ترک گلت کن چطور ترکش کنم دیوانه می شم
153-بدیدم یار مو سر شیوه می رفت بباغستان برای میوه می رفت
به باغستان برای میوه ی خوب به صد ناز وبه سیصد غمزه می رفت
154-قدت ازدور می بینم بسم نیست بجایی رفته ای که دست رسم نیست
بجایی رفته ای در سر بلندی سخن دارم مجال گفتنم نیست
155-عزیزم یار خوبه یار خوبه سر قلیان میخک دار خوبه
زنان پا سفید ودست حنایی برای آدم پول دار خوبه
156-حالا میرم به غریبی که بسازم خونه از اشک چشم خود نویسم نامه حالا اون نامه واون جواب نامه حالا از اومدنم دگر خدا می دونه
157-سرم گردرد گیره با که گویم رخم گر زرد گرده با که گویم
دوای درد سر دردست یاره مو که یاری ندارم با که گویم
158-نگارو عاشق زارم تو کردی درخت گل بدم خارم تو کردی
درخت گل بدم در توی گلزار بخاک کوچه پامالم تو کردی
159-ز اقبال گرانم مادرم مرد مرا با دایه دادند دایه هم مرد
به شیر یک بزی کردم قناعت خدا بر سر زد و بز غاله هم مرد
160-نگارا عاشقم عاشق ترم کن زلیلی و زمجنون بد ترم کن
زلیلی وز مجنون بدتر هستم به کوچه ی عاشقی خاکسترم کن
161- شکسته پای مو بی پا بماندم چو کفتر در گلوی چاه ماندم
چو کفتر در گلوی چاه سنگی رفیقان رفتند وتنها بماندم
162-از او سا عت که بی مادر شدم مو قلم بشکست وبی لنگر شدم مو
قلم بشکست وافتاد موج دریا چنو سوختم که خاکستر شدم مو
163-بپا ی چرخ خیاطی نشستم که دلبر جان بیایه اور ببینم
که دلبر جان بیایه خرمن گل زپای خرمن گل خوشه چینم
164-نماز شام که مو در خور بودم همه دلشاد ومو دلکور بودم
الهی شعله ی آتش بمیره که مو از مادر خود دور بودم
165-شتر خوبه بزیر بار خوبه بچه خوبه ببوی یار خوبه
شتر خوبه بزیر بار انگور بچه خوبه ببوی یار مقبول
166- سه ماهه وسه روزه وسه نوروز بدنبال تو می گردم شب وروز
تو که با ما سر یاری نداری چرا با ما نگفتی تو همان روز
167-اگر یارم مرا خواهد غمی نیست که درد غاشقی درد کمی نیست
اگر یارم مرا خواهد به پیری وگرنه در جوانی منتی نیست
168-دلم می خواست امینت باشم ای دوست سر کوچه کمینت باشم ای دوست
همان ئقتی که از حمام در آیی خودم فرش زمینت باشم ای دوست
169-پدر خوبه برادر نیز بهتر درخت بی برادر کی دهد بر
برادر میوه ی باغ بهشته خوشش باشه پدر خوب میوه کشته
170- چه بد کردم که خوردم زهر قاتل چه بد کردم که دل بستم به جاهل
ندانستم که جاهل بیوفایه پشیمانی کشم تا روز آخر
171-جدایی ر(را) ما نکردم که خدا کرد جدایی ر دشمنان بی حیا کرد
من از چرخ فلک گله ی ندارم که هرچه بر سرم اومد خدا کرد
172-عجب باد شمال دیدم امروز به باغستان نهالی دیدم امروز
سیه چشمی که بر من ناز میکرد بدنبال شغالی دیدم امروز
173-سر کوه بلندی پا گذارم تفنگ نقره بر دوش برارم
تفنگ نقره را بشکن طلا کن برار کوچکم را کدخدا کن
1734-به قربان کچکهای هم قطارت دلم میخواست بخوابم در کنارت
دلم می خواست که راز دل بگویم چه فایده ندارم اختیارت
175- پسر عمو شال ترمه سفیدم درخت میوه ی باغ امیدم
امید دارم گلی از باغ بچینم خداوندا مگردان نا امیدم
176-دوتا گاو سیه در کار دارم زمین شوره زار بسیار دارم
شما مردم نمیدانید بدانید هوای دختر نجار دارم
177-مخور غصه که یارت خواهد امد بدل صبر وقرارت خواهد امد
برو در گوشه ای آسوده بنشین که آخر در کنارت خواهد آمد
178-بقربان قد بالابلندت به قربان کمر بند قشنگت
اگر دانم که حرفت حرف باشه نشینم تا قیامت در سرایت
179-الا دختر شوم قربان بختت جریکه وا کنم در پای تختت
اگر چرخ فلک با مو بسازه بشادی وا کنم رخت ازدرختت
180-دو دستت در حنایه فاطمه گل تنت دور از بلایه فاطمه گل
بغیر از من اگر یاری بگیری عروسیت عزایه فاطمه گل
181-نمک بر معدن فلفل مزن یار سخن در پیش هر جاهل مزن یار
اگر خواهی نصیب یکدگر شیم (شویم) توکل با خدا کن ، دل مزن یار
182-اگر مردیم بمیریم هردو تای ما بسازند جفت قبری از برای ما
بسازند جفت قبری بر سر راه بگریند دوست ودشمن از برای ما
183-بنالم از سر شب تا سحرگاه بنالم مثل یوسف در ته چاه
بنالم تا خدارا رحم آید چو من یوسف شوم ، دلبر زلیخا
184-تو سیب سرخی و نارنج دستی بقر بونت شوم هرجا که هستی
نه خود آیی نه کاغذ می فرستی گمانم پادشاه هرجا نشستی
185-مسلمانان چه ناداری بلایه که هرکه مال داره کدخدایه
بگیرند دست او ، بالا نشانند نمی پرسند که اصلت از کجایه ؟
186-لبت بوسم دهن بوی هل آیه مرا با تو جدایی حاصل آیه
همه گویند جدایی کن جدایی جدایی گر کنم خون از دل آیه
187-برادر دین پیغمبر بپا کن نماز وروزه وذکر خدا کن
اگر خواهی که جنت را ببینی به ناموسای مردم کم نگاه کن
188-خروسک بی پر وبی بال گردی الهی از زبانت لال گردی
نگردم در بغل آن یار شیرین تمام دشمنان بیدار کردی
189-الا دختر ترا می خوام چه می گی ؟( می گویی) چرا با قوم و خویشانت نمی گی ؟
موکه با قوم وخویشان تو گفتم ترا با مو نمیدن(نمی دهند ) تو چه می گی؟
190-بلند بلا بلندت کرده یم مو دراین کوچه پسندت کرده یم
ترش بودی بمثل آب لیمو به شیرینی قندت کرده یم مو
191-بلند بلا به کوه ها مانده ام من بغل بگشا که سر ما خورده ام من
بغل بگشا مرا کنج بغل گیر که دیشب در بیابان مانده ام من
192-برفتم بر سر برج شکسته بدیدم دخترک کبری نشسته
بگفتم دخترک پنج بوس به من ده بگفت : کوری که بابایم نشسته ؟
193-اگر یار مرا دیدی بجایی رسانی از زبان من دعایی
اگر یارم زاحوالم بپرسد بگو باریک شده ماند کاهی
194-غریبی را قناعت کرده ایم ما که آقا را زیارت کرده ایم ما
شما مردم نمیدانید بدانید که ما ترک ولایت کرده ایم ما
195-هوا گرمه شمال باد خوبه دو دست در گردن نامزاد خوبه
دو دست در گردن نامزاد شیرین بپای سایه ی دیوار خوبه
196-مسلمانان ببینید شب چه وقته که بلبل مست وشیدای درخته
که بلبل می پرد شاخ ه به شاخه که یار از یارجدا کردن چه سخته
197-بیا دلبر بغل تنگت بگیرم نخی از موی شب رنگت بگیرم
نخی از موی شب رنگت نه چندان دو بوسه از لب قندت بگیرم
198-پریزاد و پریزاد وپریزاد که کاشکی مادرم من را نمی زاد
که مادر زاد وشیر محنتم داد بزرگم کرد ودست دشمنم داد
199-پسر عموی گل را چانه ی من چرا امشب نیایی خانه ی من
اگر حرف بدی از من شنیدی بکش خنجر بزن بر سینه ی من
200-سر دستت عقیقه یا بلوره لب لعلت نه شیرینه ، نه شوره
بده پنج بوس از کنج لبانت لب لعلت خوراک مار و موره
-چون ابیات زیادند ،دنباله آن را در ادامه مطلب به نگارش در خواهم آورد ودر ادامه مطلب آن را مطالعه فرمایید .اسایش.ادامه دارد ------
ادامه دو بیتی ها وفراقی های رایج در کوچ نهارجان :
201-ول بالا بلند سینه چاکم اگر امشو نیایی من هلاکم
اگر امشو نیایی تا خروس خوان خروس خوان دگر من زیر خاکم
202-خودت گفتی که وعده در بهاره بهار او مد دلم در انتظاره
بهار هرکسی عید واست ونوروز بهار عاشقان دیدار یاره
203-در ایوان طلایم جان نه نه ت نمی تونم نیایم جان نه نه ت
شنیدم گله ی بسیار داری به پیشت رو سیاهم جان نه نه ت
204-شب جمعه که یارم در مزاره عرق در زیر زلفش لاله زاره
خدا ابری بده باران بباره که یارم طاقت گرما نداره
205بیا که بار کردم راهیم کن نظر بر رنگ زرد کاهیم کن
مجال دست بگردن نیست مارا از آن بوس خوشت همراهیم کن
206-بیا تا پیرهن آبیت کنم من خودی ای(این ) خال لبت بازی کنم من
سر شب تا سحر پیشت نشینم دل ناراضیت را ضی کنم
207-سر قلعه ی کوچ کفتر پرانه که یارم در میان جاهلانه
همه ی مردم نمیدانید بدانید همان ماه میان آسمانه
208-زکابل آمدم ، قندار میرم ( میروم ) وطن جور آمدم ، بیمار میرم
الهی خانه ی دسمن بسوزه که خود یا آمدم ، بی یار میرم
209-بیا دختر عمو یار رشیدم غم درد تورا با دل کشیدم
غم درد تورا بردن به بازار خودم تاجر شدم ،غمهات خریدم
210-عزیزم این دلم از غم غباره همیشه این دلم با غم دچاره
دل من میل در شادی نداره خرابه ، میل آبادی نداره
211-دو چشمان گلم جفت ستاره مغازه ی سرمه را کرده اجاره
اگر امشو به پهلویش بخوابم خدا عمری به من میده دو باره
212-سر زلفت جدا کن آمدم من نگاه بر خط راه کن آمدم من
بده دستمال دستت یادگاری برو شکر خدا کن ، آمدم من
213-چنو زردم که زرد آلو نباشه برنگ من گل آلو نباشه
چنو ( چنان ) زرد وضغیف و نا توانم بنفشه در کنار جو نباشه
214-برو با یار بگو زادو نباشه که چارقت بر سرش نا شو نباشه
شبی که مو بیایم غمزه بازی دهانش بوی تنبا کو نباشه
215-قدت از دور اشارت می کنم من لبت از بوس غارت می کنم من
لب تو مکه ومن مرد حاجی شبی صد بار زیارت می کنم من
216-سرم درد می کند از کینه ی تو ببوسم دکمه های سینه ی تو
بحمام می روی صابون نداری لبم صابون ، زبانم کیسه ی تو
217-دو چشمانم سر کوی تو باشه دو دستم شانه ی موی تو باشه
مرا با حاجیان حج چه کاره زیارتگاه من روی تو باشه
218-اگر یا مرا دیدی به گوشه بگو پیراهن اسلامی بپوشه
زدست مادرت گله ندارم زدست پدرت خونم د(در) شیشه
219-وفای بی وفایی کرده پیرم روم یار وفاداری بگیرم
اگر یار وفاداری نباشه سر قبر وفاداری نشینم
220-سه تا دختر بدند درراه خراشاد ( کاشان ) حلیمه وسلیمه وزر افشان(زر اخشاد)
سه تا بوسه طلب کردم ازایشان یکی صبح ویکی ظهر ویکی شام
221-دلم می خواست گل شش پر بچینم میان مادر و دختر نشیم
گهی بوسی خورم از روی دختر گهی هم صحبت مادر نشینم
222-تو که دوری مو از دوریت کبابم چو مرغ کور ، سر گردان آبم
چو مرغ کور در دشت وبیابان چو لیلی از غم مجنون کبابم
223-زلیلی وز مجنون بدترم مو زابر نو بهار گریان ترم مو
بمثل گندمان توی تابه هنوز از گندمان بریان ترم مو
224-درختی خم کنم نارش بچینم جوان وجاهلم ، تاکی نشینم
جوان وجاهلم روخم دمیده به عهد بیوفا تاکی نشینم
225- لب بام آمدی ، رخ تازه کردی قدت را با قدم اندازه کردی
تو که پوشیده ای رخت عروسی مکش سرمه که زخمم تازه کردی
226-سر چاه چمن آتش بگیره بغیر از سه نفر ,الم ،بمیره
یکی یارم ، یکی قاصد یارم یکی پسرعموی بی بخارم
227-دو چشمان سیاهت کافرم کرد مسلمان بودم واز دین درم کرد
رو چشمانی که داری ، کس نداره بغیر از آسمان پر ستاره
228-مگر شهر شما کاغذ گرانه مرکب باقلم چون زعفرانه
قلم گر نیست باشد چوب فلفل اگر کاغذ نباشه ، پرده ی دل
229-هلا دختر هلا شاهزاده دختر کمر باریک وچارده ساله دختر
اگر پنج بوس می دادی به عاشق ثوابش از نماز وروزه ، بهتر
230- بقربان دو انگشت تو دلبر بقربان گل مشت تو دلبر
مثال روزه داران روزه داری بقربان لب خشک تو دلبر
231-ول کوچکتر نو بندگانی بیا آب حیات زندگانی
بیا تا بهر هم جانانه باشیم یکی شمع ویکی پروانه باشیم
232-قدت با چوب تر می مانه دلبر لبت با نیشکر میمانه دلبر
بده پنج بوس از کنج لبانت که داغت با جگر می مانه دلبر
233-به گل مانی که باغچه می کنی پر به ماه مانی که از کوه می زنه سر
اگر دانم که آخر مال مایی نویسم بر لبت الله اکبر
234-الا مرغ سفید تاج بر سر خبر از من ببر بر پیش دلبر
بگو هرکس که مار(را)از هم جدا کرد سزایش را خدا میده(می دهد) روز آخر
235-الا باد صبا ی صبح دلگیر خبر از من ببر یا مادر پیر
بگو فرزند سلامت میرساند حلالم کن که شبها داده ای شیر
236-سر کوه هارا پیوند کن خدا جان دل مارا تو بی غم کن خدا جان
الهی ما ویار همسایه باشیم وگر نه مهر مار(را) کم کن خدا جان
237-نویسم نامه ای از بی نوایی ببندم بر پر مرغ هوایی
بدو مرغو بدست مادرم ده بگو صد داد وبیداد از جدایی
238- نگاه راه پایی می کنم مو نگاه مرغ وماهی می کنم مو
اگر دانم برادر کی میایه ا طاق را فرش قالی می کنم مو
239- مخورآبی که ازراه کج آیه مگیر یاری که میلش بر دو جایه
اگر صد سال به بالینی نهی سر مکش زحمت که آخر بیوفایه
240- نشستی روبرو دل می کنه دود الهی مهر تو در دل نمی بود
الهی مهر تو از دل بدر شه شب وروزا بگریم تا لب گور
241- گر خدارا دوست می داری شبی تنها بیا هم چو آهویی روان تو از لب دریا بیا
گر سر راهت گرفتند دشمنان بی حیا دامن صحرا گذار واز لب دریا بیا (فراقی است )
242-ای کفتر بالسبز وخوش رنگ بیا ای شاد کننده دل تنگ بیا
خود می نگری حالت بی صبری ما ای برگ بخارا وسمر قند بیا (= قالب رباعی است )
243- اول که مری (میروی) تور ( ترا )بخدا میسپارم دوم به علی مرتضی میسپارم
سوم به سکینه دختر خرد حسین چارم به شهید کربلا میسپارم (= قلب رباعی ومضصمون فراقی است )
244- ای مادر ازراه دور کی می آیی؟ ای محرم رتاز گور کی می آیی ؟
از بس که نگاه راه غربت کردم چشمان م گشته کور کی می آیی؟(( وزن دو بیتی ندارد )
245-از آو راه میروی راه ها بگردم کلاه کج کرده ای موها بگردم
کلاه کج کرده ای عین بزرگان شکر نوشیده ای لب هات بگردم
246-خودم سبزم که یارم سبزه پوشه خودم باغبان که یارم گل فروشه
دوچشم دارم براو چنگ ترازو به نرخ زعفران گل می فروشه
247-من امشب سر به صحرا می گذارم تردر خانه تنها می گذارم
برای خاطر خال لبانت خودم میرم (می روم ) دل اینجا می گذارم
248-به من می گن که یار تو رقیه قلم در دست ودفتر می نویسه
قلم در دست ودفتر روی زانو همیشه نام دلبر می نویسه
249-چه سازم که زمانه مفلسم کرد طلا بودم مقابل با مسم کرد
هنوز خواستم لباس نو بپوشم لباس کهنه خوار مجلسم کرد
250- اگر میرم کفنم پارچه باشه سر خاکم قطار بچه باشه
سر خاکم قطار بچه ملا کلاس پنج وشش می خوانده باشه
251-که خواهر بی برادر رشد نداره به هر مجلس نشینه پشت نداره
به هر مجلس بود مثل غریبی غریب چوب بدست انگشت نداره
252-بیا جانا بیا جانانه ی من بیا شمع وبیا پروانه ی من
بیا تا خانه را خلوت بسازیم بیا یک شب به خلوت خانه ی من
253-دو تا بودیم که داغ هم نبینیم بشادی بگذرانیم غم نبینیم
الهی دشمنان مابر افتند چنو کردند که روی هم نبینیم
254-دو چشمان سیاهی که تو داری دوباره بر سرای ما نیایی
سرای ما دشمن بسیار داره مبا که بچنگ دشمن آیی
255- زمین نرم را ماله کنم برای عاشقی ناله کنم مو
که درد عاشقی درد کمی نیست چطور ترک گل لاله کنم مو
256- جوانهای حالا سر در هوایند ندارند مال دنیایی ، گدایند
ندارند ملی که دختر بگیرند برای دود سیگاردر هوایند ( که آخر بر زن بیوه رضایند )
257-عمل ( منظور شیره ترک است ) دیدیکه با ماها چه ها کرد جوانهای خوب ما، انگشت نما کرد
جوانهای خوب ما ، باغهای انگور همه را دود تلخ از دست رها کرد
258-به کوچه ی دست راست بالا شدم به شلوار آبی آشنا شدم مو
هنوز خواستم که لب بر لب گذارم که باباش اومد ورسوا شدم مو
259- سر کوه بلند پنج پنجه ی مار خبر اومد که یارم گشته بیمار
پیاله ر (را) پر کنید از آب انگور بریزید بر قد وبالای بیمار
260-شبا که آتشون می داشته باشید دمادم یاد ما می کرده باشید
نویسم نامه ای از پرده ی دل به پیش یک دگر می خوانده باشید
261-سرم درد می کنه صندل بیارید دلم درد می کنه دلبربیارید
شما مردم نمی دانید بدانید طبیب از خانه ی دلبر بیارید
262-اگر بار گران بودم برفتم اگر نامهربان بودم برفتم
شما که خانمان دارید بمانید مو که بی خانمان بودم برفتم
263-در خانه ت ببستی جان دلبر دل منرا شکستی جان دلبر
در این مدت که ما همرا ندیدیم تو با کی می نشستی جان دلبر
264-اگر مادر زحال من بدانه نهال غم بدور خود نشانه
نه خواب خوش کنه ، نه خوش نشینه خوره (خود را ) مرغ کنه با من رسانه
265- کنم صبری که ریگا سرمه کرده کنم صبری که یارم بیوه کرده
کنم صبری بدرگاه خداوند که ی یارم بیوه صد ساله کرده
266- شب مهتاب ومهتاب دشمن من دو زلف یار من در گردن من
خداوندا تو تاریک ماه رسانی که تاریک ماه رفیق هر دم من
267-انار خوبه سرش بر کنده باشه جوان خوبه لبش پر خنده باشه
جوانی که نداره مال دنیا امیره بهتره که زنده باشه
268-نگاه مو مکن شر منده می شم (می شوم ) به قربان لبان پر خنده می شم
بده چند بوس از کنج لبانت اگر مو مرده باشم ، زنده می شم
269-دمی که منوتو با هم نشستیم سماور می غلید ، قند می شکستیم
سماور می غلید ، قوری به بالا که قندهای یادگتری می شکستیم
270- سر کوه بلند من باشم وتو غریب دور از وطن من باشم وتو
اگر روزی بمیریم در غریبی دو لای یک کفن من باشم وتو
271- اگر طشت طلا باشه غریبی زفیروزه سرا باشه غریبی
مگر نام غریب شاهزاده باشه هنوزم داد وبیداد از غریبی
272-غریب راه دورم مو چه سازم غریبی تلخ وشوره مو چه سازم
غریبی گاه آب و گاه آتش میان آب وآتش مو چه سازم
273-سیه چشمی که چشمک بر هوا زد کلید نقره بر قفل طلا زد
کلید نقره وقفل زمرد کفشای مو بر زمین کربلا زد
274-سفیدمرغی بدم مو روی زینه ترا امروز ندیدم مثل دینه ( دیروز)
همون بوسای که خوردم روی زینه چو گوشت مرغ بر جونم نشسته
275- غریبم وغریبی وطن من گرفته خاک غربت دامن من
اگر روزی مرا مرگی بیاید ندارم کس که گیره ماتم من
276-سر سنگ اروس باشی تو دلبر بقول خود درست باشی تو دلبر
چنو که می روی تو رو به غربت غریب تندرست باشی تو دلبر
277- محمد نقش می بنده هوارا بدست داره قلمدان طلا را
به خوبی محمد کس ندیدم نشانه می روه مرغان هوارا
278-امیر المومنین دردم دوا کن گره در کار من افتاده وا کن اگر ما امتی هستیم گنه کار برو پیش خدا مارا دعا کن
279-اگر دردم یکی می بود چه می بود غمانم اندکی می بود چه می بود
به بالینم حکیمی یا طبیبی از اینها گر یکی می بود چه می بود
280- جوانی از غمت بر باد دادم به این ذلت که می بینی فتادم
به زنجیر سر زلفت فتادم بکش نامرد که در چاهی فتادم
281-نمی تونم غمت بر دارم از دل نمی تونم بسازم دور منزل
نمی تونم دمی بی تو نشینم دو پایم تا به زانو مانده در گل
282-بیار سیگار که ما دودی بگیریم برادر وار بور هم نشینیم
زمانه بی وفا وعمر کوتاه مبادا هر کدام جایی بمیریم
283-ستاره زینت شبها مباشه ( می باشد) نزاع و کینه از بد ها مباشه
اگر تقصیر کل کردم من ای دوست گذشت از جانب بد ها مباشه
284-بیا ای یار نوکیسه ی من قدم بگذار روی دیده ی من
اگر بی تو برم نام عروسی بزیر خاک گردد حجله ی من
285- هیشه رمگ عاشق زرد وزاره دل عاشق پر از گرد وغباره
بهار میش وبز شد روز نوروز بهار عاشقان دیدن یاره
286-شبی که بی تو بودم یاد ازان شب شبی که بی تو بودم داد از آن شب
شبی که بوی فصل تو نیایه فغان وفرقت و فریاد از آن شب
287-زمین بوسم که آنجا یار گشته زمین از بوی یار گلزار گشته
بقربان همان صحن وزمین شم (شوم) که آنجا دلبرم بسیار گشته
288-دلم تنگه برای دیدن تو برای گفتگو ، خندیدن تو
چه خوش باشد که تو از در آیی دو دست خود کنم بر گردن تو
289-نگارنازنین ریزه دندان مرا از عشق تو بردند به زندان
مرا از عشق تو بردند بسوزند میان چله وچار ماه زمستان
290-کجا رفتی کجا شد همت تو زدلتنگی ندارم طاقت تو
اگر تو همچو مو دلتنگ باشی چرا هر روز نیایه کاغذ تو
291-نگار نازنین فلفل من موکه مایم (میخواهم ) چه مایید از دل من
همه قوما کنید سعی براین کار که هیچ ارمان نمانه بر دل من
292-قلمفر بر سر دستمال داری به مرگ من بگو چند یار داری ؟
به مرگ تو به مرگ شش برارم بغیر از تو دگر یاری ندارم
293-کوهای بلند وقله ای در کاشی غربت را گرفته ای کجا می باشی
شبها ز فراق تو نمی خوابم مو غربت را گرفته ای سلامت باشی (فراقی یا نو می باشد )
294-غم اومده غم اومده انگشت بر در می زنه هر ضربه ی انگشت او بر قلب خنجر می زند
(دوبیتی نیست )
295-دختر نمی دم به هیچ بلوچی تا بر مو نیاره جفت قوچی دختر بکسی می دم که زر داشته باشه از دکان مسگری خبر داشته باشه ( ترانه یا ضرب المثل است )
296-فراقی : می رم به غریبی که غریبم گویند بی مادر وبی پدر یتیمم گویند
بی مادر وبی پدر خدا کرده مرا از دیده ی روشنم جدا کرده مرا
297ترانه :عزیز مو مشو گردی (تریاکی ) مرو دنبالذولگردی
مرو دنبال رنگ زردی که آخر داره نامردی !
298-فراقی : ای نو سفر کرببلا زود بیا گل گل کفن آل عبا ء زود بیا
این اکبر غمدیده یتو چشم براهت دارد اکبر بخدا در بر من زود بیا
299-در غربت اگر درد بگیره بدن من که غسل دهد یا که ببرد کفن من
تابوت مرا جای بلندی بگذارید شاید که خورد بوی وطن بر نظر من
300-به توی باغ بودم جای تو خالی به گل مشتاق بودم جای تو خالی
چو پروانه بدور باغ گشتم چو قمری ناله کردم جای تو خالی
301- فراقی : دوری زبرم از تو خبر نیست مرا می سوزم وچاره ی دگر نیست مرا
خواهم که بجانب تو پرواز کنم اما چه کنم که بال و پر نیست مرا
302-بیا که مرده ام من را حلال کن به قبرستان ببر درزیر گل کن
به قبرستان ببر ور خاک بسپار سر خاکم نشین دردای دل کن
303- فراقی : دوری زبرم بی تو نیایه نفسم تو بلبل عالمی و مو در قفسم
گر چرخ فلک چراغ عمرم نکشد یک بار دگر به خدمت تو برسم
304-بتوی باغ باغ بانی کنم من به چوب نار چوپانی کنم من
بگیرم بره ی زاغ جلورا به پیش پای یار خونی کنم من
035-فراقی : عاشق که منم شما عمم را نخورید گر کشته شوم خبر به یارم نبرید
گر کشته شوم برای خال لب یار خال لب یار به خونبهایم ندهید
306- دو بیتی : دو یاری گرفتم در جوانی یکی رشتی یکی مازندرانی
بقببان سر رشتی بگردم که سودا بر سر مازندرانی
307-دم گاراژ بدم یارم سوار شد دل مسافری بر مو کباب شد
تلیفون می کنم ود نصرت اباد که یا ر سیرتازی از مو جدا شد
308-شب امشو که مهمان شمایم غریب شهر ویران شمایم
همین امشو به مو چیزی نگویید خدا می دانه فردا شو کجایم
309- تو از سیرذی ومو از برگ سیرم تو تهرانی ومو اینجا اسیرم
بخور ابهای تهران نوش جانت فراموشم مکن هر چند که دورم
310- گل صد برگ سرمای تو کی بود مرا وعده به لبهای تو کی بود
مرا وعده به لبهای تو فردا بیا ور گو که فردای تو کی بود
311- نمک شوره وزخمم تازه منداز مرا کشتی به شهر آواره منداز
مرا کشتی وخونم کردی پامال تنم را ور در در وازه منداز
312-دو چشمونت به چشم باز مانه دهن وا جعبه ی آواز مانه
همون حسن جمالی که تو داری به شربت خانه ی شیراز مانه
313-بتوی باغ دم پوزه ی خراشاد بسازم شانه ایاز چوب شمشاد
بسازم شانه ای چوب اناری که ور موها کشه مارا کنه یاد
314-دویاردارم وهردو به بیرجند یکی شکافته ویکی سر قند
بقربان سر شکافته گردم که بر هم میزنه بازار بیرجند
315-نگار من بدستش طاس داره به چشمش سرمه از الماس داره
به من می گن که یار تو رشیده رشیدی از پدر میراث داره
316-سر کوه بلند جنگ نهنگه صدای نیزه ودود تفنگه
رفیقان حرمت هم را بدارید که بالشت قیامت تخته سنگه
317-عرقچین سرت چیت قلم کار مرا وا تو نمیدن جان غمخوار
مرا با تو نمیدن خیر نبینند برو جای دگر وفکرخور( خودرا) وردار
318-بیا از در درآ تا بنده گردیم چو شه ماری بدورت حلقه گردیم
اگرروزی اجل آیه بمیریم جمالت را ببینیم ، زنده گردیم
319- بیا ازدر درا گل دسته ی من سبد پر گل وسر بسته ی من
خبر امد که یارم درد سر بود همه دردا بجان خسته ی من
320-فراقی : بر خیز ته برم ازاین ولایت من وتو تو دست مرا بگیر مو دامن تو
جایی برویم که هردو بیمار شویم تو از غم بیکسی ومو از غم تو
321- او یار منه که از بلند می آیه با اسب سفید صد تومن می آیه
مو اسب سفید صد تو من را چه کنم او شیر شده به جنگ من می آیه
322- دلم دیوانه بود دیوانه تر شد به این کوچ آمدم دردم بتر شد
نهالی مو نشاندم بر سر راه ثمر داد ونصیب یک دگر شد
323- دم گاراژ بیرجند چهل ستونه به مو میگند که یار تو جوونه
سراغی می دهم گر می شناسی همون ماه میون آسمونه
334-رمه را چرخ دادم وور شکسته بدیدم عمه جان بر تخت نشسته
بگفتم عمه جان قلیونه چاق کن خجالت می کشه قلیون شکسته
335-بتوی آسیای زیر زمینی بسی یادم کنی من را نبینی
بسی یادم کنی شبهای زمستان مگر مثل مرا در خواب بینی
336-ستاره آسمان الا و بالله خبر از من ببر با یار ملا
بگو دلبر سلامت می رسانه وفاداری همینه ؟ بارک الله !
337-به پشت بام نهال نو بر من به سر بازی مرو ای دلبر من
به سر بازی مرو که نو عروسم اگر نامه ت نیاد خاک بر سر من
338-بیا بنشین محبت را بنا کن خریدم رنگ زردم را حنا کن
خریدم سر مه دانی از جواهر بیا بنشین وچشمان را سیاه کن
339- بیابان در بیابان تاختم مو نظرور یک گلی انداختم مو
خدایا چشم عاشق کور گرده که دلبر اومد ونشناختم مو
340- زمانه رو به آبادی نداره دلی که غم گرفت شادی نداره
همان طفلی که نو آمد به دنیا زدست مرگ آزادی نداره
در ابیات اخر این مجموعه از یادداشتهای سی سال قبل دو دانش اموز بنامهای محمد حسین شریفی دوم فرهنگ وادب دبیرستان رجایی بیرجند ونیز از یاد داشتهای دانش اموز ؛ خانم مزگی نژاد دانش آموز دوم فرهنگ وادب دبیرستان زینب بیرجند در سالذ1368 شمسی استفاده کرده ام . این مجموعه را بپایان بردم در حالیکه هنوز صدها دوبیتی وفراقی وجود دارد که من به آن دست نیافته ام ویا بجهت تنگی وقت آز آن صرف نظر کرده ام وآنچه که در این مجموعه 340 بیتی آورده ام تن ها گزیده هایی است که من در اختیار داشته ام .التماس دعا از خوانندگان وبلاگ.محمد حسن اسایش .28 آبان ماه 1397 شمسی .
در روستاي كوچ نهارجان بيرجندوبسياري ازروستاهاي ديگراين شهرستان رسمي زيبا به نام شوخواني(شب خواني)كه درواقع يك نوع مناجات باخدابوده است.مرسوم بوده وهنوزهم اجرا ميشودوبه شرح ذيل است كه براي مخاطبان وكاربران جهان بيان ميگرددويكي از رسوم زيباي ماه رمضان است.هنگام سحركه مي شوداز قديم مردم ده باصداي خروس خانه بيدارميشده اند وچون پاس دوم را خروس مي خوانده است مي فهميده اند كه حالاوقت سحر خواني يا شوخواني يا همان مناجات سحرماه رمضان است وناگفته نماندكه علاوه بر صداي خروس ازروي مكان ستاره هاي آسمان مثلا دب اكبركه به هفت دختران هم معروف است وياا زروي جايگاه سه استاركه همان سه ستاره روشن درآسمان است پي به وقت سحر مي برده اند و يا ازروي مكان ستاره ي ديگري كه به ستاره سحري در نزد مردم روستامعروف است پي مي برده اند كه حالا وقت اذان صبح است زيرا تاحدود 50سال پيش اصلا ساعتي در روستا وجود نداشته كه باساعت بيدارشوند وبه وقت سحر يا اذان صبح پي ببرند.خلاصه چون با صداي خروس بيدارمي شده اند ويا با ديدن ستاره به وقت سحرپي ميبرده اند سه ياچهارنفركه ازآواز وصداي خوبي هم بر خورداربوده اندبه پشت بام خانه ها مي رفته اند ويك نفرهم كه همسايه ي مسجد بوده است بربالاي بام مسجدمي رفته است وهر كدام از اين شوخوانان يا شب خوانان تعدادي از اشعاري راكه ذيلا درج ميگردد مي خوانده اند وبه عبارتي باخدا مناجات مي كرده اندتاباشنيدن صداي مناجات ياهمان شوخواني ياشب خواني مردم روستا بيدارشوند وسحري بخورندوآماده براي نماز صبح وگرفتن روزه بشوندواما اشعاري كه مي خوانده اند به ترتيب ذيل شروع ميشده است كه در چندقسمت به سمع ونظر خوانندگان مي رسد: ابتدا مي كنم زبسم الله بعد از آن لا اله الا الله ازمحمد مدد همي طلبم كرمي از علي ولي الله ياالله(كلمه يا الله بعد ازهردوبيت وبه عبارت بهتربعد از هر رباعي تكرارميشده است) 2-گوينده ي لا اله الا اللهم بردين محمد ورسول اللهم برذكر دوازده امامم شب وروز خاك قدم علي ولي اللهم يا الله 3-يارب برسالت رسول ثقلين يارب به غزاكننده ي بدروحنين عصيان مرا دونيمه كندرعرصات نيمي به حسن ببخش ونيمي به حسين ياالله 4-يارب به محمدكه علي ياور ماست ختم همه انبيا پيغمبرماست ازگرمي آفتاب محشر غم نيست تا سايه ي مرتضي علي بر سرماست يا الله 5-يارب تو مرا غلام حيدر گردان گرراه غلط كنم مرا برگردان گرتشنه شوم دراين بيابان نجف سيرآب مرازحوض كوثر گردان يا الله 6-يارب به محمدوعلي وزهرا يارب به حسين وحسن وآل عبا كز لطف بر آر حاجتم در دوسرا بي منت خلق ياعلي الاعلي ياالله 7-الله تويي ازدلم آگاه تويي گمراه منم برنده ي راه تويي هر مورچه اي كه دم زند درته چاه ازدم زدن مورچه آگاه تويي يا الله 8-يارب برسان توحضرت صاحب را فرزند علي بن ابيطالب را كزدوري او هميشه درفريادم مانندسگي كه گم كندصاحب را - يا الله 9-يارب زكرم دري برويم بگشا راهي كه دراو نجات باشد بنما مستغنيم از هردو جهان كن بكرم جز يادتو هر چه هست بر از دل ما- يا الله 10-يارب مكن ازلطف پريشان مارا هرچندكه هست جرم وعصيان مارا ذات تو غني بوده وما محتاجيم محتاج به غيرخود مگردان مارا -ياالله 11-بازا بازا هرآنچه هستي بازآ گركافروگبر وبت پرستي باز آ اين درگه ما درگه نوميدي نيست صد باراگرتوبه شكستي بازآ - ياالله 12- اي ذات وصفات تو مبرا زعيوب يك نام زاسماء توعلام غيوب رحم آركه عمروطاقتم رفت بباد نه نوح بود نام مرا ، نه ايوب - ياالله 13-از بارگنه شدتن مسكينم پست يارب چه شوداگرمرا گيري دست گردرعملم آنچه تراشايد نيست اندر كرمت آنچه مرا بايد هست - ياالله 14-عصيان خلايق ار چه صحرا صحراست در پيش عنايت تو يك برگ گياست هرچند گناه ماست كشتي كشتي غم نيست كه رحمت تو دريا درياست. ياالله 15-يارب به علي بن ابيطالب وآل آن شير خداوبر جهان جل جلال كاندرسه مكان رسي به فرياد همه اندردم نزع ومرگ وهنگام سوال.- يا الله* *- اين اشعارشوخواني ياشب خواني -ادامه داردكه دنبالهِ آ نرا درفرصتي ديگروبزودي تقديم كاربران خواهم نمود.منظر باشيد.محمد حسن آسايش